2 ـ مؤسّس علم اصول
این که مؤسّس علم اصول چه کسی یا پیروان چه مذهبی بودهاند، مورد اختلاف است، علمای سنّی به همراه طیف افراطی اخباریون شیعی معتقدند که علم اصول به وسیلۀ اهل سنّت پدید آمده است[1]، هر چند خود اهل سنّت در تعیین نخستین مؤلّف کتاب اصولی اختلاف دارند.
نظر مشهور اهل سنّت مثل ابن خلدون و سیوطی آن است که محمّد بن ادریس شافعی متوفّای 204 هـ. ق با تألیف کتاب «الرساله» نخستین کتاب اصولی را قلم زده است. کتاب مزبور در دسترس است، و در کنار مطالب فقهی، مباحث بسیاری از علم اصول را در بر دارد.
برخی از آنان نیز به استناد آن که ابن ندیم در «الفهرست» برای ابو عبد الله محمّد بن حسن متوفّای 182 یا 189 کتابی به نام «اصول الفقه» ذکر کرده است، وی را مؤسّس علم اصول دانستهاند، این رأی قابل اعتناء نیست؛ زیرا ثابت نیست این کتاب، در موضوع علم اصول نگاشته شده باشد، خصوصاً با توجّه به این که واژۀ «اصل» معانی متعدّدی داشته و و هیچگونه شواهدی در دست نیست که اثبات کند این تعبیر در آن زمان نیز به معنای امروزیش به کار میرفته است، و حتّی شافعی نیز ـ که متأخّر از او بوده است ـ در هیچکجای کتاب الرساله از این تعبیر به معنای مصطلح آن استفاده نکرده است[2].
امّا در مقابل اصولیون شیعه این افتخار را از آن خود میدانند، آنان معتقدند بذرهای نخستینِ فکر اصول توسط ائمّه ـ علیهم السلام ـ پاشیده شد، و اوّلین رسالههای اصولی توسّط اصحاب آنان با هدایت و اشارت خود ائمّه تألیف شد. البتّه هیچ کدام از این رسالهها به دست ما نرسیده است، امّا در در کتاب رجال و فهرست به مواردی از آنها اشاره شده است:
1 ـ کتاب «الفاظ» نگاشتۀ هشام بن حکم از اصحاب امام صادق ـ علیه السلام ـ متوفّای 179 یا 199 هـ . ق
2 ـ کتاب «اختلاف الحدیث و مسائله» نگاشتۀ یونس بن عبدالرحمن از اصحاب امام کاظم ـ علیه السلام ـ متوفّای 208 هـ . ق
3 ـ اختلاف الحدیث نگاشتۀ محمّد بن ابی عمیر از اصحاب امام رضا ـ علیه السلام ـ متوفّای 217 هـ . ق.
4 ـ «رساله فی اجتماع الامر و النهی»، فضل بن شاذان از اصحاب امام جواد ـ علیه السلام ـ متوفّای 260 هـ . ق.
5 ـ «الناسخ و المنسوخ»، نگاشتۀ علی بن ابراهیم بن هاشم قمّی در دوران غیبت صغری، زنده تا سال 307.
6 ـ «القیاس»، نگاشتۀ عبدالله بن جعفر حمیری در دوران غیبت صغری.
بسیاری از تاریخنگاران شیعه با معیار قرار دادن تاریخ وفات مؤلّف، نخستین کتاب ثبت شده در علم اصول را رسالۀ هشام بن حکم در الفاظ دانستهاند[3]، و از آنجا که هشام حدّاکثر متوفّای سال 199 است، بر شافعی که متوفّای 204 بوده و مشهور اهل سنّت او را به عنوان مؤسّس علم اصول بیان داشتهاند، تقدّم زمانی دارد.
بررسی اقوال در تعیین «مؤسّس علم اصول»
سؤالی که اینجا مطرح است این که: مراد از «مؤسّس علم اصول» چیست؟ در پاسخ این سؤال سه احتمال مطرح است:
1 ـ اگر مراد کسی است که نخستین بار مسأله یا مسائل اصولی را مطرح کرده است، شکّی نیست که نبیّ اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بعد از قرآن مجید که حاوی آیاتی با مضامین اصولی است[4]، نخستین بشری است که از او احادیثی متضمّن برخی از قواعد اصولی نقل شده است، به عنوان نمونه حدیث نبوی «رفع» متضمّن اصل برائت است، پس مؤسّس علم اصول را بعد از خداوند متّعال، باید نبی اکرم بدانیم.
2 ـ اگر معیار را نخستین تألیف بشری در علم اصول بدانیم و لو آنکه این تألیف به مسأله یا مسائل محدودی از علم اصول پرداخته باشد، منابع تاریخی ما برای تعیین مؤسّس کافی نیست؛ زیرا به نظر میرسد شیعه و سنّی در زمانی بسیار نزدیک به هم دست به تألیف تک رسالههای اصولی زدهاند.
از یک سو این ادّعا که هشام بن حکم به دلیل نگارش کتابی در مباحث الفاظ، مؤسّس علم اصول یا نخستین مؤلّف آن باشد، قابل اثبات نبوده بلکه بعید به نظر میرسد؛ زیرا تنها مستند این ادّعا آن است که نجّاشی در رجال خود[5] و شیخ طوسی و ابن ندیم در فهرستشان[6]، در میان تألیفات هشام، از کتاب «الفاظ» نام بردهاند، بدون آنکه اشارهای به موضوع آن کنند، و از آنجا که کتاب مزبور به دست ما نرسیده است، راه دیگری برای اطلاع از محتوای آن وجود ندارد، بنابراین معلوم نیست که این کتاب در موضوع علم اصول نوشته شده باشد، خصوصاً با توجّه به آنکه هشام بن حکم به کلام مشهور بوده است نه به فقه، و مطالعۀ زندگی او نشان میدهد که رشتۀ مورد علاقه و اهتمام وی کلام بوده است، همانطور که از اسامی عمدۀ کتبی که برای او برشمردهاند، به روشنی میتوان دریافت که در موضوعات کلامی از قبیل «توحید» و «امامت» و نقد اندیشهها و مکاتب کلامی مختلف نگاشته شدهاند[7]، با این حساب بعید به نظر میرسد که کسی که تمرکز او در علم کلام است، در علم اصول فقه، مؤسّس و مبتکر باشد[8].
از سوی دیگر نیز معلوم نیست، شافعی نخستین مؤلّف اصولی باشد؛ زیرا فقیه پرتصنیف شیعی یونس بن عبد الرحمان نیز طبق نقل رجال نجاشی[9] کتابی به نام «علل الحدیث» داشته است که به نظر میرسد در موضوع تعارض ادلّه نگاشته شده باشد[10]، چنانچه بنابر فهرست شیخ طوسی، کتابی موسوم به «اختلاف الحدیث» را نوشته است[11]. وی هر چند چهار سال بعد از شافعی ـ یعنی به سال 208 ـ از دنیا رفت، امّا از نظر سنّی به مراتب مسنّتر از شافعی بوده است؛ زیرا وی امام صادق ـ علیه السلام ـ را در مکّه درک نموده است[12]، و این در حالی است که شافعی اساساً بعد از وفات امام صادق[13] یعنی در سال 150 هـ. ق به دنیا آمده است[14].
3 ـ اگر معیار تأسیس را نخستین تألیفی بدانیم که جامعیتی نسبی نسبت به مباحث علم اصول داشته باشد، به نظر میرسد بنابر آنچه که در دست ماست، اهل سنّت در این عرصه بر شیعه پیشی گرفتهاند؛ زیرا کتاب «الرساله» شافعی هر چند مختصّ به علم اصول نیست و بخش زیادی از آن به مباحث فقهی اختصاص یافته است، امّا چنین جامعیت نسبی را داراست[15]، نمونههایی از مباحث اصولی این کتاب به ترتیب ذکر آن چنین است: عامّ و خاصّ، حجیت سنّت نبوی، ناسخ و منسوخ، تعارض، ظهور نهی در حرمت، حجّیت خبر واحد، اجماع، قیاس، اجتهاد به رأی، استحسان[16]. در حالی که در میان شیعیان قدیمیترین کتاب اصولیای واجد جامعیتی نسبی باشد، «التذکره باصول الفقه» تألیف محمّد بن محمّد بن نعمان معروف به شیخ مفید ـ قدّس سرّه ـ است که در سنۀ 336 متولّد و در سال 413 وفات یافت.
به هر حال شکّی نیست که مسلمین را گریزی از علم اصول نبوده است و دیر یا زود، آنان برای استنباط احکام شرعی مورد ابتلای خود، چارهای جز تدوین قضایای این علم نداشتهاند، و هر چه فاصلۀ زمانی آنان از دوران دسترسی به نصّ بیشتر میشد، این ضرورت، خود را بیشتر عیان میکرد، و از آنجا که اهل سنّت با وفات نبیّ اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سال یازدهم بعد از هجرت، عصر نصّ را پایان یافته میدیدند، در حالی که شیعه تا آغاز عصر غیبت صغری یعنی سال 260 هـ . ق در عصر نصّ میزیسته است، بلکه تا پایان دوران غیبت صغری یعنی سال 329 هـ. ق نیز از طریق توقیعات مهدوی ـ علیه السلام ـ نیاز خود را به نصّ تأمین مینمود، ضرورت پرداختن جدّی به علم اصول برای شیعه، دیرتر از اهل سنّت نمود کرد. از این رو است که در ابتدا سرعت رونق و پیشرفت علم اصول در میان اهل سنّت نسبت به شیعیان شتاب بیشتری گرفت، هر چند در ادامه با انسداد خسارتبار باب اجتهاد در میان آنها، این رونق به رکود گرایید و به مرور زمان، دانش اصول در میان آنها فرسنگها از شیعه عقب افتاد.
[1] . اخباریون بر اساس چنین اعتقادی که داشتند، اصولیون را مورد طعنه قرار داده و آنان را به سنّیزدگی و خروج از مسیر اهل بیت ـ علیه السلام ـ و تبعیت کورکورانه از اهل سنّت در استنباط احکام شرعی متّهم میکردند.
[2] . نظری هم بر آن است که ابویوسف یعقوب بن ابراهیم نخستین مؤلّف اصولی است.
[3] . در رأس اینان علامه سیّد حسن صدر ـ قدّس سرّه ـ در کتاب «تأسیس الشیعه» است.
[4] . مثل آیاتی که برای برای نفی حجیت ظنّ یا اثبات برخی از اصول عملیه مورد استدلال قرار میگیرد.
[5] . رجال نجّاشی، ص433.
[6] . فهرست شیخ طوسی، ص494 و 495، فهرست ابن ندیم بغدادی، 224.
[7] . بنگرید: رجال نجاشی، ص433.
[8] . این احتمال نیز وجود دارد که مراد وی از «الفاظ»، اخبار باشد، در این صورت کتاب مزبور روایی است، چنانچه نجاشی در صفحۀ 397 رجال خود، برای «محمد بن أبی عمران» از کتابی با نام «الموجز المختصر من ألفاظ سیّد البشر» یاد کرده است.
[9] . رجال نجاشی، ص447.
[10] . واژه علل، جمع «علّت» به معنای نقصان و ضعف است، و این اشاره دارد به مواردی که حدیث مبتلی به تعارض باشد، شاهد این مطلب آن است که شافعیاز معاصران یونس در کتاب «الرساله» خود بابی تحت عنوان «العلل فی الأحادیث» دارد که به موضوع اختلاف حدیث با قرآن و سنّت و سایر احادیث پرداخته است. بنگرید: الرساله، ص210.
[11] . فهرست، ص511.
[12] . نجاشی در رجال خود، ص446 دربارۀ یونس بن عبد الرحمان مینویسد: «ولد فی أیّام هشام بن عبد الملک، ورأى جعفر بن محمّد علیهما السلام بین الصفا والمروه ولم یرو عنه».
[13] . مشهور وفات امام صادق ـ علیه السلام ـ را سال 148 هـ. ق میدانند.
[14] . الرافد فی علم الاصول، ج1، ص11.
[15] . شافعی دوبار کتاب «الرساله» را تألیف کرد، لذا در فهرست مؤلّفات او به دو کتاب اشاره شده است: یکی «الرساله القدیمه» و دیگر «الرساله الجدیده» که ظاهراً آنچه از وی موجود است، همین کتاب جدید او است. بنگرید: مقدّمه تحقیق احمد محمّد شاکر بر کتاب الرساله.
[16] . البتّه در بسیاری از موارد، مباحث کتاب الرساله عیناً تحت این عناوین بیان نشدهاند، امّا با اندکی تسامح میتوان در کتاب مذکور مطالبی را در این موضوعات یافت.