90 ـ مسلک قرن اکید
4 ـ مسلک قرن اکید
شهید صدر در تفاوتی آشکار با سایرین، وضع را مبتنی بر قانونی تکوینی از قوانین ذهن بشر معرّفی میکند: «والتحقیق: أنّ الوضع یقوم على أساس قانون تکوینیٍّ للذهن البشریّ، وهو: أنّه کلّما ارتبط شیئان فی تصوّر الإنسان ارتباطاً مؤکّداً أصبح بعد ذلک تصوّر أحدهما مستدعیاً لتصوّر الآخر.
وهذا الربط بین تصوّرین تارهً یحصل بصوره عفویّه، کالربط بین سماع الزئیر وتصوّر الأسد الذی حصل نتیجه التقارن الطبیعیّ المتکرّر بین سماع الزئیر ورؤیه الأسد، واُخرى یحصل بالعنایه التی یقوم بها الواضع، إذ یربط بین اللفظ وتصوّر معنىً مخصوص فی ذهن الناس فینتقلون من سماع اللفظ إلى تصوّر المعنى»[1].
و در نهایت تأکید میکند که: «الوضع قرن مخصوص بین تصوّر اللفظ وتصوّر المعنى بنحو أکید لکی یستتبع حاله إثاره أحدهما للآخر فی الذهن»[2].
البتّه در موضع دیگر ، قرن را وضع سبب قرن تعریف کرده است: «الوضع هو عملیه تُقرَن بها لفظاً بمعنى، نتیجتها أَن یقفز الذهن إلى المعنى عند تصور اللفظ دائماً»[3].
امّا بنابر آنچه که در تقریرات او آمده است، به نظر میرسد نظر نهایی او آن است که وضع امری واقعی و عینی و مساوی با قرن ذهنی اکید بین لفظ و معنا باشد، سؤال این است که جعل لفظ برای معنا در اوضاع تعیینی که مسلّماٌ از جنس اعتبار است، چه جایگاهی دارد؟ خود او در این باره چنین میگوید: «والاعتبار … لیس إلاّ طریقه یستعملها الواضع فی إیجاد ذلک الربط والقرن المخصوص بین اللفظ وصوره المعنى، فمسلک الاعتبار هو الصحیح، ولکن بهذا المعنى»[4].
از کلام او میتوان نتیجه گرفت که جعل لفظ برای معنا، نه خود وضع، که سبب آن است، او بر همین اساس بین وضع تعیینی و تعیّنی فرق گذارده است؛ اگر قرن اکید به سبب جعل خاصّی پدید آید، وضع تعیینی، و اگر به سبب کثرت استعمال محقّق شود، تعیّنی خواهد بود[5] .
شهید صدر به درستی سببیت میان لفظ و معنا را بر پایۀ قانون تکوینی ذهن تحلیل کرده است، آنچه وی بدان اشاره میکند، برگرفته از نظریّۀ اثبات شدۀ «ایوان پیتروویچ پاولف» (1849 ـ 1936 م) فیزیولوژیست شهیر روسی موسوم به «بازتاب شرطی» است که تحوّل شگرفی در روانشناسی یادگیری و بالینی (رفتار درمانی) ایجاد کرد.
در تقریرات شهید صدر، اشارۀ صریحتری به نظریّۀ پاولف شده است که در عربی از آن به «الإشراط الکلاسیکی» تعبیر میکنند: «و لما کان قد اعتاد ان ینتقل من الأصوات إلى أسبابها و أشکال مناشئها على أساس الاقتران الخارجی فقد اتجه إلى توسیع نطاق الاستفاده من الأصوات و استخدامها فی مجال تفهیم الآخرین أیضا باستخدام القانون الثانوی الثانی عن طریق جعل لفظ أو صوت مخصوص مقترنا و مشروطا بمعنى مخصوص اقترانا أکیدا ناشئا من التکرار أو نتیجه عامل کیفی معین و بذلک نشأت العلقه الوضعیّه، أعنی السببیه و الاستتباع بین ذلک الصوت المخصوص و المعنى المخصوص.
و هکذا تولدت ظاهره اللغه فی حیاه الإنسان و بدأت تتکامل و تتوسع من صیغ بدائیه محدوده إلى صیغ متکامله أکثر شمولا و استیعابا للألفاظ و المعانی.
هذا هو حقیقه الوضع فالواضع بحسب الحقیقه یمارس عملیه الإقران بین اللفظ و المعنى بشکل أکید بالغ، و هذا الاقتران البالغ إذا کان على أساس العامل الکمی – کثره التکرار – سمی بالوضع التعینی و إذا کان على أساس العامل الکیفی سمی بالوضع التعیینی»[6].
وی در ادامه، خصوصیات نظریّهای که در باب وضع برگزیده است را چنین برمیشمرد:
1 – ان الوضع لیس مجعولا من المجعولات الإنشائیه و الاعتباریه کالتملیک بعوض المجعول فی باب البیع مثلا. و إنما هو أمر تکوینی یتمثل فی أشراط مخصوص بین اللفظ و المعنى المحقق لصغرى قانون الاستجابه الشرطیه الّذی هو قانون طبیعی.
و قد یستخدم الإنشاء لإیجاد هذا الأشراط – کما فی الوضع التعیینی – و لکن هذا لا یعنی ان الأشراط هو المُنشأ بل نفس الإنشاء بما هو عملیه تکوینیه تصدر خارجا یحقق الأشراط المطلوب.
2 – ان الدلاله التی تتحقق بالوضع دلاله تصوریه دائما، و لهذا لا فرق فی انتقال السامع إلى المعنى بین أن یسمعه من لافظ ذی شعور أو من جهه غیر شاعره کالجدار مثلاً؛ لأن الاقتران الأکید الّذی هو ملاک الدلاله الوضعیّه ثابت فی الحالتین و لا مجال للتفکیک بینهما بعد أن تم الأشراط بین اللفظ و المعنى …
3 – و یستخلص مما سبق توقف فعلیه الدلاله الوضعیّه غالبا على العلم بالوضع، لأنه إنما تتحقق الدلاله بالإشراط و الاقتران فلا بد و أن یعیش الشخص ذهنیا حاله الأشراط و الاقتران بین اللفظ و المعنى لینتقل إلى المعنى عند سماع اللفظ و هذا یکون غالبا على أساس العلم بالوضع، و قد یحصل على أساس تلقینی، کأن تقرن أمام طفل مثلا بین اللفظ و المعنى على نحو خاص فتحصل العلقه فی ذهنه عن طریق هذا التلقین فتؤثر هذه العلقه أثرها و إن لم یکن الطفل عالما بنفس هذه العلقه»[7].
بررسی نظریّۀ شهید صدر
حقیقت آن است مسلک او با تفسیر وضع به «قرن اکید» سرنوشتی همانند مسلک تعهّد خواهد داشت؛ چرا که اگر در ذهن هر کسی چنین مقارنتی میان لفظ و معنا ایجاد شد، «وضع» رخ داده است، و هر کسی که چنین مقارنتی در خود ایجاد کرد، «واضع» خواهد بود.
بنابراین، آنچه که خود در بارۀ مسلک تعهّد گفته بود: «بناءً على التعهّد یجب افتراض کلّ متکلّم متعهّداً وواضعاً لکی تتمّ الملازمه فی کلامه»[8]، در مسلک او نیز کم و بیش صادق است.
خلاصه آنکه: تفسیر وضع به قرن اکید موجب میشود که وضع کاملاً شخصی و نسبی شده و نسبت به هر فرد، وضعیتی متفاوت به خود گیرد و این امر تبعاتی دارد که قابل التزام نیست؛ توجّه به سؤالات زیر، میتواند در این راستا راهگشا باشد:
ـ اگر در ذهن فردی به هر دلیل بین لفظ دیوار و غذا ارتباط ایجاد شد، آیا میتوان گفت در اینجا نسبت به ذهن او وضع جدیدی برای این لفظ رخ داده است؟
ـ بارها شده است که در شرائطی خاصّ، لفظی را در کنار تماشای چیزی یا ملاقات با کسی شنیدهایم، به گونهای که هر گاه دوباره آن لفظ را بشنویم، همان چیز یا همان فرد در ذهن ما مجسّم میشود، آیا میتوان گفت لفظ مزبور برای آن چیز یا فرد وضع شده است؟
ـ بارها با کسی مواجه شدهایم که تکیهکلامی مخصوص به خود دارد، یا لفظی را به گونهای خاصّ ادا میکند، و ما هر گاه آن لفظ را به یاد میآوریم، ذهن ما منتقل به آن فرد میشود، آیا میتوان مدّعی شد لفظ مزبور برای آن فرد وضع شده است؟
ـ بسیار شده است که کودکان ـ و بلکه گاه بزرگسالان ـ الفاظ را به صورت نادرست به ذهن میسپرند و بر زبان میآورند، آیا این به معنای آن است نسبت به اینان، وضع جدیدی برای معنا صورت گرفته است؟
ـ بسیار میشود که افراد، در تشخیص معانی الفاظ به خطا میافتند، و برای لفظ، معنای دیگری میپندارند، آیا این به معنای آن است که لفظ نزد آنان وضع جدیدی یافته است؟
آیا میتوان گفت که چون آدمی با شنیدن صدای حیوانی، خود آن حیوان به ذهنش خطور میکند، پس صدای حیوان برای خود او وضع شده است؟
در تمام موارد فوق، در عین آنکه میتوان مدّعی قرن اکید میان لفظ و معنا شد، نمیتوان مدّعی وضع شد. پس این دو با هم متفاوتند.
از زاویه دیگر، از آنجا که الزاماً به محض جعل اسم بر معنا، قرن اکید محقّق نمیشود، آیا میتوان گفت که اگر پدری نامی برای فرزند خود برگزید، چون قرن اکید میان این نام و فرزند او صورت نگرفته است، پس هنوز وضعی نشده است؟
مگر آنکه وی معنایی جدید از وضع اراده کرده باشد، چنانچه ارباب مسلک تعهّد بدان ملتزم شدهاند، مرحوم محمّد رضا نجفی در وقایه الإذهان میگوید: «و لا یخفى على من عرف ما ذکرناه فی حقیقه الوضع، أنّ کلّ متکلم – بأیّ لغه کانت – هو واضع حقیقه و إن جرى الاصطلاح على تخصیص الواضع بالمتعهّد الأول، لأنه تعهّد، و التعهد – کما عرفت – حقیقه الوضع، و لا فرق بینه و بین الواضع الأول إلاّ التابعیّه و المتبوعیّه»[9].
[1] . دروسٌ فی علم الاُصول، ج1، ص218.
[2] . همان.
[3] . دروسفیعلمالأصول، ج 1، ص68.
[4] . دروسٌ فی علم الاُصول، ج1، ص218.
[5] . بنگرید: دروسٌ فی علم الاُصول، ج1، ص219.
[6] . بحوثٌ فی علم الاُصول، ج1، ص82.
[7] . بحوثٌ فی علم الاُصول، ج1، ص82 و 83.
[8] . دروسٌ فی علم الاُصول، ج1، ص217.
[9] . وقایه الأذهان، ص73.