دلالات سهگانۀ لفظی
دلالات سهگانۀ لفظی
شهید صدر قدّسسرّهدر نخستین حلقۀ کتاب دروسٌ فی علم الاُصول [1] دلالتهای سهگانه لفظی را معرّفی نموده است، امّا با توجّه به اهمّیت این دلالات و فراوانی کاربرد آنها، بجاست مجدّداً و البتّه با نگاهی عمیقتر و دقیقتر مورد بررسی قرار گیرند، تا هر گونه ابهام احتمالی بر طرف گردد.
«دلالت» عبارت است از «انتقال ذهن از یک شیء به شیء دیگر». پس در هر دلالتی انتقالی نهفته است، با این تفاوت که در دلالت تصوّری، ذهن از تصوّر یک شیء به تصوّر شیء دیگر و در دلالت تصدیقی، از تصدیق به یک قضیّه به تصدیق و اذعان به قضیّه دیگر منتقل میشود. بنابراین رهاورد دلالت تصوّری، بیش از یک تصوّر ساده نیست و هیچگاه نمیتواند به تنهایی حقیقتی را اثبات کند، از این رو برخی از اساس، منکر دلالت تصوّری شدهاند[2]. امّا دستاورد دلالت تصدیقی، تصدیق و اذعان به یک قضیّه است و به همین جهت مستقلاً قابلیت کشف حقیقت را دارا است.
در علم اصول دلالت لفظ ـ که در بسیاری از اوقات از آن به «ظهور لفظ» تعبیر میشود ـ به دو قسم تقسیم میشود:
1 ـ دلالت تصوّری
حصول این دلالت برای ذهن نازلترین سطح هوشیاری را نیازمند است؛ چرا که چیزی در حدّ تداعی معانی است. دالّ و مدلول در این دلالت، هر دو از سنخ تصوّر هستند. دلالت تصوّری در خلقت تکوینی ذهن ریشه دارد؛ ذهن بشر به گونه خلق شده است که اگر دو امر را به صورت مکرّر یا در یک ظرف احساسی مؤثّر در کنار هم تصوّر کند، میان آن دو ارتباط میدهد؛ به گونهای که هر گاه صورت یکی به ذهن او خطور کند، دیگری را نیز به خاطر میآورد؛ مثلاً اگر دو نفر را بارها در کنار هم ببیند، با دیدن یکی ناخودآگاه به یاد دیگری میافتد. و یا اگر یک بار در خیابانی با صحنۀ تصادفی مواجه شود، از آن پس هر بار که از آن خیابان بگذرد، یاد آن صحنه میافتد.
همین اتّفاق ممکن است در عالم لفظ و معنا نیز بیافتد، اگر لفظ و معنایی با هم در دفعات مکرّر یا در ظرف مؤثّر تصوّر شدند، از آن پس، هرگاه ذهن لفظ را در اثر شنیدن یا خواندن یا لمس کردن یا هر عامل دیگری تصوّر کند، آن معنا در ذهن او تداعی خواهد شد. «دلالت تصوّری لفظ» همین تبادر و تداعی معنا به هنگام تصوّر لفظ است که ناشی از اُنس ذهنی لفظ و معنی است، از این رو گاه از آن به «دلالت اُنْسی» تعبیر میکنند[3].
از همین جا معلوم میشود که در دلالت تصوّری منشأ صدور لفظ هیچ اهمّیتی ندارد؛ یعنی تفاوتی نمیکند که لفظ از لافظ با شعور صادر شود، یا فاقد شعور و یا حتّی از غیر جاندار؛ زیرا بر اثر هر عاملی لفظ تصوّر شود، بلافاصله فرایند تداعی معنا در ذهن شنونده به صورت کاملاً ناخودآگاه صورت میگیرد.
البتّه ممکن است در ذهن یک لفظ با معانی مختلفی مؤانست داشته باشد، امّا عادتاً آن معنایی در وقت تصوّر لفظ به ذهن خطور میکند که با آن نسبت به سایر معانی انس ذهنی بیشتری داشته باشد. به همین دلیل مشهور اصولیون منشأ دلالت تصوّری را «وضع» دانسته و از آن به «دلالت وضعی» تعبیر میکنند؛ زیرا وضع لفظ برای معنا موجب میشود که میان آن دو در ذهن هر انسان عالم به وضع نزدیکترین رابطه برقرار شود. البتّه در درجۀ بعد، قرائن متّصلۀ قوی نیز ممکن است ظهور تصوّری لفظ را تحت تأثیر خود قرار دهند؛ مثل شهرت و رواج استعمال لفظ در یک معنای مجازی خاصّ که ای بسا سبب شود که در وقت تصوّر لفظ، آن معنا پیش از معنای حقیقی تداعی شود.
2 ـ دلالت تصدیقی
دلالت تصدیقی در قیاس با دلالت تصوّری به سطح بالاتری از هوشیاری ذهن محتاج است؛ زیرا دالّ و مدلول در این دلالت، هر دو از سخن قضیّه و تصدیق هستند؛ مثل دلالت وجود دود بر وجود آتش که یک دلالت تصدیقی است؛ چرا که در حقیقت، ذهن از قضیّۀ «دود موجود است» به قضیّۀ «آتش موجود است» منتقل شده است.
معمولاً در پس الفاظی که متکلّم به کار میگیرد، مرادی نهفته است. کشف مراد متکلّم از لفظ صادر از او «دلالت تصدیقی لفظ» خوانده میشود؛ چرا که شنوده از قضیّۀ «فلان لفظ از این متکلّم صادر شد» به قضیّۀ «مراد او چنین است» منتقل میشود. از این رو در دلالات تصدیقی ضرورت دارد که لفظ از لافظ باشعور و ملتفت صادر شود؛ زیرا در غیر این صورت، امکان شکلگیری اراده در نفس او نیست، چه ارادۀ استعمالی و چه ارادۀ جدّی.
لفظ صادر از متکلّم در شرائط مناسب دو دلالت تصدیقی برای شنودۀ آن به ارمغان میآورد که با عناوین «اوّل» و «ثانی» از هم متمایز میشوند؛ چرا که یکی در طول دیگری است.
دلالت تصدیقی اوّل
متکلّم هوشیار معمولاً لفظی را استعمال نمیکند مگر آن ارادۀ انتقال معنایی به ذهن مخاطب خود داشته باشد. به این اراده «ارادۀ استعمالی» گویند و به آن معنا «مراد استعمالی».
شکّی نیست که کشف مراد استعمالی متکلّم در هر حالتی و به هر صورتی یک «دلالت تصدیقی» است، امّا آنچه «دلال تصدیقی اوّل لفظ» نامیده میشود، عبارت است از ظهور حال متکلّم در تطابق مراد استعمالی او با مدلول تصوّری لفظ. پس شنوده در این دلالت در مییابد که متکلّم لفظ را در همان معنایی استعمال کرده است که در سطح دلالت تصوّری برای او تداعی شده بود؛ به بیان دیگر: او در مییابد که متکلّم با استعمال این لفظ میخواهد همان مدلول تصوّری را به ذهن وی انتقال داده و به او تفهیم کند.
بنابراین مدلول تصدیقی اوّل بر پایۀ مدلول تصوّری شکل میگیرد، در واقع یک قانون نانوشتۀ عقلایی وجود دارد که بر اساس آن، متکلّم موظّف است هر گاه قصد القاء معنایی را به مخاطبش داشت، کلامش را به گونهای بیاورد که آن معنا بیشترین انس ذهنی را با لفظ داشته باشد.
ناگفته پیدا است که ابتدا باید فهمید که آیا اساساً متکلّم معنایی را از لفظ اراده کرده است یا نه؟ برای کشف این نکته، در درجۀ اوّل باید به ظاهر حال او توجّه نمود که مثلاً آیا بیدار و هوشیار است یا آنکه در حالت بیهوشی یا خواب سخن میگوید؟ و اگر هوشیار است آیا در مقام تفهیم معنایی است یا آنکه صرفاً الفاظی را به منظور تمرین صدا ـ مثلاً ـ بر زبان رانده است؟ در درجۀ بعد، برای تشخیص آنکه وی دقیقاً چه معنایی را از لفظ اراده کرده است، باید دید که آیا در کنار لفظ قرینهای برای تشخیص مراد استعمالی وی وجود دارد یا خیر؟ اگر قرینهای همراه لفظ نبود، بر اساس ظاهر حال متکلّم و اینکه او تابع قانون عقلایی سابق الذکر است، مراد استدلالی متکلّم بر پایۀ مدلول تصوّری کلام او تعیین میشود، و این یعنی همان ظهور تصدیقی اوّل لفظ.
امّا در صورت وجود قرینۀ متّصل، ظهور مزبور بر هم خورده و باید مراد استعمالی متکلّم را بر اساس قرینه تعیین کرد. پس مراجعه به ظاهر حال متکلّم در دو مرحله انجام میگیرد: یکی برای تشخیص اصل اینکه متکلّم در مقام استعمال و تفهیم است و دیگری برای تعیین مراد استعمالی او.
مصنّف[4] و غیر او[5] از این دلالت به «دلالت (ظهور) استعمالی» نیز تعبیر کردهاند. به نظر میرسد دلالت مزبور تفاوتی با آنچه در تعابیر بعضی از اصولیّون با عنوان «دلالت تفهیمی» معرّفی شده است [6] ندارد، خصوصاً اینکه مصنّف در مقام تبیین این دلالت، از تعبیر «قصد تفهیم معنا» و امثال آن استفاده کرده است[7]، هر چند وی در بحث خارج خود، به مانند برخی محقّقین[8] و بر خلاف ظاهر برخی دیگر[9] بین «ارادۀ استعمالی» و «ارادۀ تفهیمی» فرق گذارده است[10].
دلالت تصدیقی ثانی
بعد از آنکه مخاطب دانست که متکلّم از الفاظ، ارادۀ انتقال چه معنایی را به ذهن او دارد، این سؤال در ذهنش شکل میگیرد که غرض او از انتقال این معنا چیست؟ به بیان دیگر: او از استعمال لفظ در فلان معنا به قصد انتقال آن به مخاطب، چه هدفی را دنبال میکند؟ مسلّماً هیچ انسان عاقلی بدون غرض کاری را انجام نمیدهد، امّا غرض متکلّم به دو قسم جدّی و غیر جدّی تقسیم میشود.
توضیح اینکه: میدانیم جملۀ تامّه یا خبری است و یا انشائی، این بدان جهت است که مراد استعمالی متکلّم از یک کلام تامّ، یا اخبار از وقوع چیزی است و یا انشاء و ایجاد چیزی. اگر غرض متکلّم حقیقتاً و جدّاً نیز همین اخبار یا انشاء باشد، «غرض جدّی» نامیده میشود. امّا اگر غرض دیگری را دنبال کند و واقعاً قصد اخبار از چیزی یا انشاء آن را نداشته باشد، «غرض غیر جدّی» نام میگیرد؛ مثل آنکه به قصد شوخی یا تقیّه از وجود چیزی که میداند وجود ندارد، خبر دهد، یا چیزی را که واقعاً نمیخواهد، طلب کند.
از اینجا میتوان پیبرد که چرا دلالت تصدیقی ثانی ـ بر خلاف دو دلالت پیشین ـ مختصّ به جملات تامّه است[11]؛ چرا که تنها در قالب این جملات امکان پیگیری غرضی جدّی برای متکلّم وجود دارد. از آنجا که تنها اغراض جدّی بار فقهی و حقوقی دارند، توجّه اصولیون معطوف به کشف این غرض شده است.
بیشکّ کشف غرض جدّی متکلّم از هر دالّی یک دلالت تصدیقی است، امّا آنچه «دلالت تصدیقی ثانی لفظ» نامیده میشود، ظهور حال متکلّم در مطابقت غرض جدّی او با مراد استمالی او است.
بنابراین مدلول تصدیقی ثانی بر پایۀ مدلول تصدیقی اوّل شکل مییابد، این نیز در حقیقت بر اساس یک قانون نانوشتۀ عقلایی است که متکلّم را موظّف میکند که برای پیگیری غرض خود، نزدیکترین معنا به آن را به مخاطبش انتقال دهد.
بر خلاف مدلول تصدیقی اوّل که در تمام الفاظ از یک سنخ است و عبارت است از مراد استعمالی متکلّم، مدلول تصدیقی ثانی ـ یا همان مراد جدّی ـ از تنوّع بسیاری برخوردار است[12]؛ چرا که گاه قصد اخبار است و گاه قصد انشاء، و انشاء نیز خود اقسام متعدّدی دارد: طلب (امر و نهی)، استفهام، تمنّی، ترجّی، نداء، مدح، ذمّ، قسم، تعجّب، رجاء و عقد.
بدیهی است که ابتدا باید فهمید که آیا متکلّم اساساً غرض جدّی دارد یا نه؟ برای شناخت این امر باید به حال وی رجوع کرد، و اگر جدّی بودن او از ظاهر حالش احراز شد، برای تشخیص آنکه غرض جدّی متکلّم دقیقاً چیست، باید دید که آیا در کنار لفظ قرینهای برای تعیین غرض جدّی او وجود دارد یا خیر؟ اگر قرینهای وجود نداشت، بر اساس اینکه حال هر متکلّمی ظهور در تبعیّتش از قانون عقلایی سابق الذکر دارد، غرض جدّی او متناسب با مراد استعمالیاش تعیین میشود. این همان ظهور تصدیقی ثانی لفظ است.
بدیهی است که در صورت وجود قرینۀ متّصل، ظهور مزبور بر هم خورده و باید غرض جدّی متکلّم را بر اساس قرینه تعیین کرد. پس در این دلالت نیز، مراجعه به ظاهر حال متکلّم در دو مرحله انجام میگیرد.
مصنّف گاه از این دلالت، با عنوان «دلالت (ظهور) جدّی» یاد کرده است[13]. برخی از اصولیون نیز آن را به شکل مطلق «دلالت تصدیقی» نامیدهاند[14].
جمعبندی
دانستیم که مدلول تصوّری، تصوّر معنا است، مدلول تصدیقی اوّل، مراد استعمالی متکلّم، و مدلول تصدیقی ثانی، مراد جدّی او است. بنابراین اگر فرض کنیم لفظی از سه نفر صادر شود: اوّلی فردی بیهوش، دومی فردی هوشیار امّا در مقام شوخی و سومی فردی هوشیار و جدّی، لفظ صادر از اوّلی، تنها میتواند برای شنوده مدلول تصوّری داشته باشد، لفظ صادر از دومی، میتواند مدلول تصدیقی اوّل را نیز دارا باشد، امّا لفظ صادر از سومی با توجّه قابلیّت دارد تا از هر سه دلالت بر خوردار باشد.
از آنچه بیان شد، روشن میشود که چرا مصنّف در مجموعۀ حلقات خود[15] منشأ دلالت تصوّری را انس ذهنی حاصل از وضع لفظ برای معنا میداند و آن را «دلالت وضعی» توصیف میکند، امّا مصدر دلالتهای تصدیقی را ظهور حال متکلّم میشمرد و آنها را «دلالت سیاقی» وصف میکند[16].
البتّه در عین حال، هر سه دلالت «لفظی» خوانده میشود؛ چرا که لفظ در هر سه نقش «دالّ» را ایفاء میکند. توضیح اینکه: باید بین «دالّ» و «سبب دلالت» فرق گذارد، دالّ در هر سه دلالت لفظ است، امّا سبب دلالت لفظ بر مدلول تصوّری «وضع» است؛ زیرا وضع لفظ برای معنا موجب شده است که تصوّر لفظ به تصوّر معنا بیانجامد. همچنان که سبب دلالت لفظ بر مدلول تصدیقی «ظاهر حال متکلّم» است؛ چرا که ظاهر حال متکلّم موجب شده است که لفظ صادر از او کاشف از مراد او باشد.
هماهنگی دلالات ثلاث لفظ
شایان ذکر است که ترتیب این سه دلالت از تصوّری به تصدیقی ثانی، در طرف مخاطب است؛ یعنی برای او ابتدا مدلول تصوّری تداعی میشود، سپس بر اساس آن، مراد استعمالی متکلّم را کشف میکند و در نهایت بر پایۀ مراد استعمالی او، غرض جدّیاش را در مییابد، و الا از طرف متکلّم قضیّه درست بر عکس است؛ چرا که ابتدا غرضی در نفس متکلّم شکل میگیرد، و سپس وی برای تحصیل غرض خود هماهنگترین معانی را برای انتقال به مخاطبش مدّ نظر میگیرد و دست آخر الفاظ کلام خود را به نحوی برمیگزیند که بیشترین قرابت ذهنی را با معانی مدّ نظرش داشته باشد تا همانها را برای مخاطب تداعی کند. در واقع قوانین ارتکازی عقلایی متکلّم را ناخودگاه به طیّ این مسیر وامیدارد.
در کتب اصولیون متأخّر از این هماهنگی موجود در میان دلالات سهگانه کلام با عناوین مختلفی تعبیر شده است؛ مصنّف معمولاً تعبیر «أصاله التطابق بین المدلول التصوّری و المدلول التصدیقی» را به کار برده است[17]، امّا در کلمات دیگران، با عناوینی از قبیل: «أصاله التطابق بین الإرادتین الاستعمالیه و الجدّیه»[18] و یا «أصاله التطابق بین الاستعمال و الجدّ»[19] نیز از آن یاد شده است.
دانستیم که این تطابق بین دلالات تا وقتی ثابت است که قرینهای متّصل آن را برهم نزند؛ چرا که قرائن متّصله در دلالات تصدیقی مؤثّر بوده و ظهورات تصدیقی را به نفع خود مصادره میکنند و در نتیجه موجب میشوند تطابق مراد جدّی با مراد استعمالی یا تطابق مراد استعمالی با مدلول تصوّری برهم خورد؛ مثل قرینۀ مخصّصه که نشان میدهد متکلّم عموم را که مراد او از استعمال ادات عموم است، به نحو جدّی اراده نکرده است، و یا مثل قرینۀ صارفه که نشان میدهد مراد استعمالی متکلّم معنایی متفاوت از مدلول تصوری (موضوع له) لفظ است.
امّا سؤال اینجا است که آیا قرینۀ متّصل در دلالت تصوّری مؤثّر است؟ مصنّف پاسخ منفی میدهد[20]؛ امّا حقیقت آن است که این امر به قدرت و شدّت اتّصال قرینۀ متّصل مرتبط است، زیرا اگر پیش از تداعی معنای لفظ در ذهن، قرینۀ متّصل نیز به تصوّر درآید، ممکن است ذهن، به معنای دیگری غیر آنچه که به هنگام شنیدن لفظ مجرّد بدان منتقل میشد، متمایل شود؛ مثل آنکه متکلّم به هنگام استعمال لفظ «اسد» در رجل شجاع، همزمان با دست به خود او اشاره کند.
امّا از دید مصنّف قرینۀ منفصل، هیچ تأثیری بر هیچ یک از دلالات ثلاث نمیگذارد[21]؛ زیرا اساساً وقتی قرینهای منفصل نامیده میشود که دلالات ثلاث در ناحیۀ ذو القرینه تماماً شکل گرفته باشند. البتّه برخی ـ از جمله محقّق نایینی قدّسسرّهـ دلالت تصدیقی ثانی را منوط به عدم قرینۀ منفصله دانستهاند[22]
به هر حال، شکّی نیست که اگر شنوده در وقت شنیدن کلام، اجمالاً از صدور قرینۀ منفصله از سوی متکلّم در آینده خبر داشته باشد، نمیتواند بر ظهور لفظ در مراد استعمالی یا جدّی متکلّم اعتماد کند. تفصیل این مبحث مجال واسعی میطلبد.
[1]. حلقۀ اولی، ص92 ـ 95، تحت عنوان «المدلول اللغویّ و المدلول التصدیقیّ».
[2]. مظفّر، محمّد رضا، اُصول الفقه، ج1، ص65.
[3]. به عنوان نمونه بنگرید: مصباح الاُصول، مباحث الألفاظ، ج1، ص102؛ الرافد، ج1، ص145.
[4]. به عنوان نمونه بنگرید: مباحث الاُصول، قسم دوم، ج2، ص164؛ بحوثٌ فی علم الاُصول، ج7، ص191.
[5]. به عنوان نمونه بنگرید: جواهر الاُصول، ج4، ص435؛ منتقی الاُصول، ج7، ص355؛ الرافد، ج1، ص204.
[6]. به عنوان نمونه بنگرید: محاضرات فی الاُصول، ج1، ص103؛ همان، ج5، ص168؛ الرافد، ج1، ص145.
[7]. به عنوان نمونه بنگرید: حلقۀ ثانیه، ص261، ضمن عنوان «التطابق بین الدلالات».
[8]. نهایه الدرایه، ج1، ص70.
[9]. محاضرات فی الاُصول، ج1، 103 ـ 104؛ همان، ج5، ص169؛ منتقی الاُصول، ج4، ص209.
[10]. بنگرید: بحوثٌ فی علم الاُصول، ج1، ص131 ـ 133.
[11]. شهید صدر بر این مطلب تصریح کرده است (بنگرید: حلقۀ ثانیه، ص229، ضمن عنوان «تنوّع المدلول التصدیقی»؛ بحوثٌ فی علم الاُصول، ج1، ص133). البتّه ظاهر کلام وی در حلقۀ اولی آن است که دلالت تصدیقی اوّل نیز به جمل تامّه اختصاص دارد: «… هکذا نعرف أنّ الجمله التامّه لها ـ إضافهً إلى مدلولها التصوّریّ اللغویّ ـ مدلولان تصدیقیّان» (حلقۀ اولی، ص94، ضمن عنوان «المدلول اللغویّ و المدلول التصدیقیّ»).
[12]. حلقۀ ثانیه، ص229، تحت عنوان «تنوّع المدلول التصدیقی».
[13]. به عنوان نمونه بنگرید: مباحث الاُصول، قسم دوم، ج2، ص165؛ بحوثٌ فی علم الاُصول، ج3، 274؛ همان، ج7، ص200.
[14]. به عنوان نمونه بنگرید: حلّی، حسین، اُصول الفقه، ج5، ص430؛ مصباح الاُصول، مباحث الحجج و الأمارات، ج1، ص127؛ الرافد، ج1، ص145.
[15]. حلقۀ اولی، ص94 ـ 95، ضمن عنوان «المدلول اللغویّ و المدلول التصدیقیّ»؛ حلقۀ ثانیه، ص218 ـ 219، ضمن عنوان «الوضع و علاقته بالدّلالات المتقدّمه»؛ حلقۀ ثالثه، ص86، ضمن عنوان «هیئات الجمل».
[16]. طبق تعریفی که مصنّف از واژۀ «سیاق» ارائه کرده است (حلقۀ اُولی، ص108، ضمن عنوان «تطبیقات حجّیه الظهور علی الأدلّه اللفظیّه»)، سیاق لفظ عبارت است از مجموعه قرائن لفظیّه یا حالیّه متّصل به آن. بر این اساس، ظاهر حال متکلّم نیز جزء سیاق لفظ صادر از او محسوب میشود.
[17]. به عنوان نمونه بنگرید: حلقۀ ثالثه، ص95، ضمن عنوان «القسم الأوّل ما یدلّ علی الطلب بلا عنایه»؛ مباحث الاُصول، قسم اوّل، ج2، ص108؛ همان، 125؛ بحوثٌ فی علم الاُصول، ج2، ص22؛ همان، ص51؛ همان، ج6، ص609.
[18]. به عنوان نمونه بنگرید: حاشیه المشکینی، ج2، ص438؛ منتهی الدرایه، ج8، ص291؛ نهایه الاُصول، ص343؛ همان، 365.
[19]. به عنوان نمونه بنگرید: گلپایگانی، محمّد رضا، إفاضه العوائد، ج2، ص394؛ اراکی، محمّد علی، اُصول الفقه، ج2، ص578.
[20]. حلقۀ ثانیه، ص262، ضمن عنوان «التطابق بین الدلالات»؛ حلقۀ ثالثه، ص201 ـ 202، تحت عنوان «تشخیص موضوع الحجّیه».
[21]. حلقۀ ثانیه، ص262، تحت عنوان «التطابق بین الدلالات»؛ مباحث الاُصول، قسم دوم، ج2، ص165.
[22] . أجود التقریرات، ج1، ص530.