23ـ تعلق تمام احکام به عناوین ذهنی
[تعلّق الأحکام بالعناوین الذهنیّه:]
وینبغی أن یُعلَم: أنّ الحاکم ـ سواء کان حکمه على نهج القضیه الحقیقیه أو على نهج القضیه الخارجیه، وسواء کان حکمه تشریعیاً کالحکم بوجوب الحجّ على المستطیع، أو تکوینیّاً وإخباریاً کالحکم بأنّ النار محرقه أو أنّها فی الموقد ـ إنّما یصبّ حکمه فی الحقیقه على الصوره الذهنیه، لا على الموضوع الحقیقیّ للحکم؛ لأنّ الحکم لَمَّا کان أمراً ذهنیاً فلا یمکن أن یتعلّق إلاّ بما هو حاضر فی41 الذهن، ولیس ذلک إلاّ الصوره الذهنیه، وهی وإن کانت مباینهً للموضوع الخارجیّ بنظر ولکنّها عینه بنظر آخر.
فأنت إذا تصوّرت (النار) ترى بتصوّرک ناراً، ولکنّک إذا لاحظت بنظره ثانیه إلى ذهنک وجدت فیه صورهً ذهنیهً للنار، لا النار نفسها، ولمَّا کان ما فی الذهن عین الموضوع الخارجیّ بالنظر التصوّری وبالحمل الأوّلیّ صحّ أن یحکم علیه بنفس ما هو ثابت للموضوع الخارجیّ من خصوصیات کالإحراق بالنسبه إلى النار.
وهذا یعنی أنّه یکفی فی إصدار الحکم على الخارج إحضار صوره ذهنیه تکون بالنظر التصوّریّ عین الخارج وربط الحکم بها، وإن کانت بنظره ثانویه فاحصه وتصدیقیه ـ أی بالحمل الشائع ـ مغایرهً للخارج.
تعلّق تمام احکام به عناوین ذهنی
از آنجا که حکم یک فرایند ذهنی است، باید به چیزی که در ذهن حضور دارد تعلّق یابد، از این رو حکم همواره به صورت ذهنی موضوع یا متعلّق خود تعلّق میگیرد، به این معنا که مولی به هنگام جعل حکم باید تصویری از موضوع و متعلّق حکم را در ذهن خود حاضر کند تا قادر بر جعل حکم باشد. مثلاً باید تصویر از اکرام و عالم را تصوّر کند تا بتواند وجوب اکرام عالم را جعل کند.
در این مورد فرقی نمیکند که حکم به نحو قضایای حقیقیه جعل شده باشد یا به نحو قضایای خارجیه، همچنین تفاوتی ندارد که حکم تشریعی و مولوی باشد ـ مانند حکم به وجوب حجّ بر مستطیع ـ یا تکوینی و اخباری ـ مانند آنکه بگوید: «آتش سوازننده است» یا «آتش در اجاق است»، در تمام این موارد حکم در ذهن متکلّم بر صورت ذهنی «حجّ» و «مستطیع» و «آتش» و «اجاق» جعل شده است، نه بر آنچه که از آنها در واقع تحقّق دارد.
مقایسۀ صورت ذهنی یک شیء با خود آن شیء
صورت ذهنی یک واقعیت خارجی با خود آن واقعیت از یک نظر عین هم هستند و از نظر دیگر مباین یکدیگر هستند.
انسان وقتی «آتش» را تصوّر میکند، در نگاه نخست خودِ آتش را میبیند، امّا اگر دقیق به ذهن خود نظر کند، آنچه میبیند، خود آتش نیست، بلکه صورت ذهنی آن است، پس از یک جهت آنچه در ذهن او ترسیم شده است، همان آتش است، امّا از جهت دیگر با آتش واقعی تفاوت دارد، چرا که اگر آنچه در ذهن او است همان آتش واقعی باشد، پس باید شعله بکشد و بسوزاند در حالی که آتش ذهنی چنین خصوصیاتی ندارد.
میتوان صورت ذهنی را به «آینه» تشبیه کرد؛ اگر از کسی که در آینه، صورت زید را میبیند بپرسید: چه میبینی؟ در بدو امر میگوید: «زید را میبینم»، امّا اگر از بخواهی کمی دقّت کند و دقیقتر پاسخ دهد، خواهد گفت: «تصویر زید در آینه را میبینم نه خود زید را». سرّ این مطلب کجاست؟ چرا از یک جهت تصویر یک شیء خود آن شیء به نظر میآید و از جهت دیگر متفاوت از آن شمرده میشود؟
سرّ این مطلب در نوع «نگاهی» است که آدمی به «صورت ذهنی» اشیاء و به «آینه» و به هر آنچه که خاصیّت انعکاسگری دارد[1]، اگر به صورت ذهنی به عنوان انعکاس دهندۀ واقعیّت خارجی و رابط بین آن و حکم نگاه شود، خود این صورت محو خواهد شد و به چشم نخواهد آمد، و اگر به این صورت ذهنی به عنوان شیئی که خود نیز بهرهای از وجود دارد، نظر کنیم، به چشم میآید و تفاوتش با واقعیتی که آن را انعکاس میدهد، آشکار میشود. درست مثل آینه که اگر به آن به عنوان ابزاری برای انعکاس واقعیت خارجی نظر شود، خودش به چشم نمیآید، امّا وقتی به آینه به عنوان شیئی مرکّب از شیشه و جیوه نظر شود، تفاوتش با واقعیت خارجی عیان میشود.
از این رو مصنّف در کتاب از دو نوع «نگاه به صورت ذهنی» سخن میگوید و یکی را «نگاه تصوّری و به حمل اوّلی» مینامد و معتقد است طبق آن، میان صورت ذهنی شیء و خود شیء تفاوتی به نظر نمیرسد، و دیگری را «نگاه تصدیقی و به حمل شایع» مینامد و معتقد است که بر اساس آن، صورت ذهنی متفاوت از شیء خارجی است. امّا چرا وی این دو نگاه را چنین نامگذاری کرده است؟ پاسخ این سؤال چندان آسان نیست، هر یک از حاشیهنویسان به مقتضای ذوق و فهم خود در پاسخ این پرسش، نکات نسبتاً مبسوطی را نوشتهاند[2]، امّا هیچیک نتوانستهاند کاملاً توضیح دهند که چرا مصنّف در کتابی آموزشی چنین اصطلاحاتی را بدون آنکه پیشتر توضیح دهد و مقصود خود را از آن بیان دارد، به کارگرفته است، آنهم وقتی که این دو اصطلاح در علم منطق درست عکس آنچه مصنّف مدّ نظر دارد، تعریف شدهاند.
نمیتوان گفت که مصنّف به خطا این اصطلاحات را به کار برده است؛ زیرا اوّلاً وی با نگارش کتاب «الاُسس المنطقیه للاستقراء» نشان داده است که صاحبنظری برجسته در علم منطق است، و ثانیاً او این اصطلاحات را به دفعات به کار برده است، در حلقه ثالثه در سه موضع اصطلاحات مزبور را به همین معنا استعمال کرده است: یکی در اینجا در بحث «القضایا الحقیقیه والخارجیه للأحکام»[3]، دیگری در بحث «المعانی الحرفیه»[4] وسوّمی در مبحث استصحاب تحت عنوان «عموم جریان الاستصحاب»[5]. همچنین در تقریراتی که از دروس خارج اصول وی نگاشته شده است نیز استعمال این دو اصطلاح دیده میشود[6].
به هر حال وقتی مقصود مصنّف از این دو اصطلاح روشن است، دیگر دانستن وجه تسمیه آن دو اهمیت چندانی ندارد، امّا برای آنکه بحث ما در این مقام، از ذکر نکتهای در این باب خالی نباشد،
دانستیم که به «صورتی »که از واقعیت خارجی در ذهن نقش میبندد به دو نحو میتوان نظر کرد، گاه به کمک آن، واقع خارجی به تصوّر در میآید، در این هنگام هیچ تفاوتی بین صورت ذهنی و آنچه در واقع وجود دارد، احساس نمیشود؛ زیرا ـ همانگونه که ارباب فلسفه ادّعا کردهاند ـ ماهیّتی که در ذهن نقش بسته است، عیناً همان ماهیت خارجی است که تنها از حیث نحوۀ وجود متفاوتند. این نگاه «تصوّری» نامیده شده است؛ شاید از این جهت که در بر اساس این نگاه، در قالب صورت ذهنی، واقعیت خارجی به «تصوّر» درآمده است. همچنین میتوان این نگاه را «به حمل اوّلی» دانست؛ از این جهت که در شرط حمل اوّلی اتّحاد ماهوی موضوع و محمول است و در این نگاه نیز ماهیّت به تصویر کشیده شده در ذهن، عین ماهیّت شیء خارجی است.
امّا اگر به خود صورت ذهنی به عنوان آنکه وجودی مستقلّ است، نظر شود، میان صورت ذهنی یک شیء و خود آن شیء تفاوت به نظر میرسد؛ چرا که این دو اتّحاد وجودی ندارند؛ یکی وجود ذهنی است و دیگری وجودی عینی و خارجی. این نگاه را میتوان «تصدیقی» نامید؛ زیرا تصدیق یعنی حمل یک شیء بر شیء دیگر که مستلزم مقایسۀ آن دو با هم است، در این نگاه نیز انسان به «صورت ذهنی» نگاهی مستقلّانه میاندازد و آن را با شیء خارجی میسنجد.
همچنین میتوان آن را نگاهی «به حمل شایع» نیز به حساب آورد؛ زیرا نظر در حمل شایع به وجود موضوع و محمول است، در اینجا نیز نگاه به وجود «صورت ذهنی» و تفاوت آن با واقعیت خارجی دوخته است.
با توجّه به آنچه گفتیم، به طور خلاصه میتوان گفت: صورت ذهنی به نظرِ تصوّری و به حمل اوّلی عین موضوع خارجی است، از این رو میتوان همان خصوصیاتی که برای موضوع خارجی ثابت است را بر آن حمل کرد و به آن نسبت داد، مثلاً آتش را در ذهن خود تصوّر کرده و بگوییم «سوزان است». و این به معنای آن است که برای حکم کردن بر واقعیت خارجی، احضار صورت ذهنی آن کافی است؛ صورتی که به نظر تصوّری و به حمل اوّلی عین خارج بوده و رابط میان حکم و خارج محسوب میشود، اگر چه به نظر جستجوگرِ تصدیقی و با نگاه به حمل شایع، همین صورت مغایر با خارج است.
[1] . مثل عکس و فیلم، و حتّی به نوعی صدای ضبطشده.
[2] . به عنوان نمونه بنگرید به: الحلقه الثالثه فی أسلوبها الثانی، ج1، ص334 تا 335؛ حلقۀ ثالثه با تعلیقۀ سیّد علیاکبر حائری، ج1، ملحق دوّم، ص403؛ و البیان المفید، ج1، ص197 تا 200.
[3] . دروسٌ فی علم الاُصول، ج2، ص41.
[4] . همان، ص82.
[5] . همان، ص498.
[6] . بنگرید: بحوثٌ فی علم الاُصول، ج1، ص88 و 238، همچنین مباحث الاُصول، ج5 از قسم دوّم، ص199.