درس دوم از سلسله دروس ادوار و تاریخ علم فقه

درس دوم از سلسله دروس ادوار فقه

بسم الله الرحمن الرحیم

و به نستعین و صلّى اللَّه على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین‏

نکته ششم

نکته ششم مربوط به محورهای تحوّل و  پیشرفت در فقه و بیان این که تطوّری که در فقه رخ می‌‌دهد در کدام محور، مشخّصاً باعث تغییر و  دگرگونی می‌شود؟

محور اوّل که در ناحیه ادوار فقه شاهد تطوّر و تحوّل آن هستیم رشد کمّی فقه و طرح فروعات جدید است. فقه در طول زمان، همیشه فروعات بیشتری را در بستر خود جای داده است و موضوعات مستحدثه افزون‌تری در دایره فقه گنجانده شده است، و فقهاء نیز با تأمّل و تتبّع توانسته‌اند فروض بیشتری را به مسائل فقهی اضافه کنند.

به عنوان مثال، اگر کتاب الصلاه در ابتدای امر، دارای پنجاه مسئله بود، امروز بیش از پانصد یا پنج هزار مسئله دارد.

محور دوّم در ناحیه رشد کیفی فقه و تعمیق بحث‌های کهن فقهی است.

گاهی اوقات چیزی به صورت کمّی اضافه نمی‌شود، امّا از نظر کیفی همان بحث‌های کهن بازپروری می‌شود. از نو با عمق بیشتر و نگاه عمیق‌تر بررسی می‌شود، و  این هم از خصوصیّاتی است که فقه در طول زمان از آن بهره‌مند بوده است و  هر روز نسبت به دیروز عمیق‌تر و  دقیق‌تر مطرح شده است.

محور سوّم عبارت است از نحوه تبویب و  تدوین فقه.

کتابها و  ابواب فقه در طول زمان دستخوش دگرگونی شده است. آنچه که امروزه به عنوان محصول تلاش‌ فقهاء در قالب کتاب‌های فقهی در سنوات و  قرون اوّلیه اسلام، نبوده است، بلکه فقهاء به تدریج و با تتبّع و  تأمّل فقه را به نظم امروزی رسانده‌اند. در هر دوره‌ای فقیه و  اندیشمندی سعی کرده که نظمی نوین به فقه بدهد. آنچه که الان به عنوان ابواب فقه مطرح است غالبا و ظاهرا به «‌شرایع‌» تألیف محقّق حلّی بر می‌گردد. ظاهرا از زمان ایشان این نظم در فقه حاکم شده است، قبل از آن، به صورت و گونه‌های دیگر دسته‌بندی می‌شده است. تا قرن دوّم و یا حتّی اوایل قرن سوّم ابواب فقهی مثل الآن منظّم و به صورت کتاب نشده بود. مسائل را در قالب مجموعه‌هایی به نام «اصل» تدوین می‌کردند و از هم تفکیک نمی‌کردند.

کم کم این مسائل موضوع شناسی شد و طبق موضوعات دسته‌بندی شد و در قالب کتاب باب‌بندی، تدوین و تبویب شد.

محور چهارم عبارت است از نحوه تبویب و تدوین منابع فقه.

محور سوّم مربوط به فقه بود، امّا این محور ناظر به منابع فقه است. نحوه تبویب و تدوین منابع فقه هم در طول زمان، پیشرفت داشته است.

منابع فقه یعنی کتاب و سنّت، به عبارت دیگر آیات الاحکام و روایات معصومین: هم در طول زمان منظّم‌تر، دقیق‌تر و با یک عمق و دقّت بیشتری تنظیم و تدوین شده‌اند.

به عنوان مثال، در ابتدا کتاب کافی نوشته شد. هر چند که مرحوم کلینی; سعی کرده بود که یک جامع روایی بنویسد که کتاب آیات؟؟ را به صورت خیلی خوب دسته‌بندی نماید، امّا پس از طیّ چند قرن و با ظهور شیخ حرّ عاملی1 مؤلّف کتاب و سائل الشیعه همان روایات به صورت دقیق‌تر و کامل‌تری دسته‌بندی و منظّم شد. باز بعد از گذشت مدّتی مرحوم آقای بروجردی 1 به و سائل ایراد گرفتند و خودشان به نحو منظّم‌تری در کتاب «جامع احادیث الشیعه» این روایات را تنظیم و تبویب کردند. خلاصه هر چه زمان به پیش رفته است منابع فقه منظّم‌تر، دقیق‌تر و عمیق‌تر دسته‌بندی و تنظیم شده است، و فقه برای استنباط دقیق‌تر احکام به کمک فقهاء آمده است.

محور پنجم علومی است که در اجتهاد دخیل هستند. این علوم هم در طول زمان پیشرفت و رشد کرده‌اند و در رأس همه، علم اصول فقه. علم اصول فقه علمی است که تأثیر مستقیم در فقه دارد، هر چه که اصول ما قوی تر و دقیق‌تر باشد، فقه ما از عمق و غنای بیشتری برخوردار است. هر چه بحث‌های اصولی ما مدون‌تر باشند، فقه ما یکدست‌تر خواهد بود.

و خوب رشد این علوم مرتبط با اجتهاد و از جمله علم اصول امری است که در طول زمان، روز به روز محقّق شده و در هر قرن نسبت به قرن قبل این علوم به طور نسبی رشد کرده و باعث رشد و توسعه فقه شده‌اند.

به عنوان مثال فقهاء مسئله پرثمر اصولی مثل مسأله ترتّب را مطرح کردند که فوائد و ثمرات بسیار زیادی در فقه ایجاد کرد. یا مثلا طرح مبحثی از مباحث قدیمی اصول مثل تعادل و تراجیح باعث ‌شد که فقهاء در جمع بین روایات دقیق‌تر عمل نمایند، و با یک دقّت و موشکافی و تأمّل بیشتری بتوانند کار انجام دهند.

محور ششم عبارت است از نحوه تبیین بحث‌های فقهی.

نحوه تبیین با نحوه تبویبی که قبلا گفته شد، متفاوت است؛ تبیین یعنی بیان کردن و طرح بحث‌های فقهی که در طول زمان متغیّر و متحوّل بوده است.

به عنوان مثال در اواخر غیبت صغری و اوایل غیبت کبری، فقهاء عبارات کتب فقهی‌ خود را دقیقا از روایات می‌گرفتند و متنی غیر از روایات به کار نمی‌بردند، که به آن ‌«فقه منصوص‌» می‌گویند.

کتاب «المقنع» شیخ صدوق ; چیزی از همین قبیل است. کتاب فقهی است، و لی تا آنجا که توانسته است عباراتش را از روایات گرفته و سعی کرده همان نصوص اهل بیت : را به صورت حذف اسناد و به شکل یک کتاب فقهی ارائه کند.

امّا شیخ طوسی ; علاوه بر آن که متن فقهی را از متن حدیثی جدا کرد به طرح آراء اهل سنّت در برخی از کتاب‌های خود مثل «مبسوط‌» و «‌خلاف‌» پرداخت، که به آن ‌«فقه مقارن» می‌گویند.

پس از گذشت زمانی، «فاضل آبی» از تلامذه محقّق حلّی، کاری را که شیخ انجام داده بود برعکس کرد و اقوال اهل سنّت را کلّاً از فقه حذف کرد و فقه به اهل تشیّع و فقهای شیعه می‌پرداخت.

از نمونه‌های این تحوّل روان شدن کتب فقهی در زمان صفویّه می‌باشد؛ و این به علّت شیعه بودن صفویّه است که توانستند بر ایران آن زمان دست بیاندازند و حکومت کنند. طبیعتا نیاز به کتب فقهی برای مردم بیشتر شد و  به همین دلیل فقهاء سعی کردند که مباحث فقهی را به صورت روان‌تر بیان کنند و کتاب‌هایی از قبیل تألیفات شیخ بهائی ; که مباحث فقهی را به صورت مدوّن و روان در اختیار عموم قرار می‌داد، نشر پیدا کند.

نکته هفتم

نکته هفتم عبارت است از عوامل تحوّل و پیشرفت فقه.

شکّی نیست که توسعه و عظمت فقه مرهون نبوغ و تلاش‌های طاقت‌فرسای فقهای شیعه در طول تاریخ است، جهادی ایشان در این زمینه و اقعا در خور تقدیر و تشکّر است. جزاهم الله عن الاسلام و المسلمین خیر الجزاء.

زحمات ایشان در طول تاریخ و اقعا آنقدر بوده است که قصّه‌های این مجاهدت‌هابه قدری شگفت‌انگیز است که هر خواننده‌ای را به تعجّب و امی‌دارد.

امّا در کنار این تلاش طاقت‌فرسا اسباب و عواملی هم بوده که موجب این تطوّر و تحوّل شده است. اسباب این تحوّل را می‌توان در سه عامل دسته‌بندی کرد.

عامل اوّل عبارت است از تغییر و تحوّل طبیعی زندگی مردم، همین تغییر، تحوّل و پیشرفتی که در حیات روزمرّه انسان رخ داده، باعث رشد و تحوّل فقه شده است زندگی جدید، موضوعات جدیدی را ایجاد کرده است که فقهاء در هر زمان این موضوعات جدید در قالب مسائل مستحدثه مطرح می‌کردند. این مسائل مستحدثه کم‌کم در خود فقه هضم و جذب شده و باعث فربگی و توسعه فقه شده است؛ چراکه فقه ناظر به حیات انسان است و طبیعتا با تعالی حیات انسان، فقه هم متحوّل خواهد شد.

عامل دوّم عبارت است از تضارب اندیشه‌ها.

فقه همیشه در معرض تضارب و تلاقی اندیشه‌ها و افکار بوده است و همین امر باعث توسعه، رشد و پیشرفت فقه شده است.

این تلاقی و تضارب در دو ناحیه رخ داده است.

ناحیه نخست و قتی بوده که فقه شیعه از ناحیه خارج و از غیر حوزه شیعی با انتقادات، تحقیرها و کنایه‌هایی مواجه بوده است. نمونه‌‌ای از این موارد آنچه شیخ طوسی ; در مقدّمه کتاب «مبسوط‌» آورده می‌باشد و می‌گوید که اهل سنّت چه افتراها و حرف‌های ناروایی را متوجّه فقه شیعه و اصحاب امامیّه می‌کنند[1].

طرح این انتقادات و اشکالات باعث می‌شد که فقهای شیعه بیشتر کار کنند و به دنبال پاسخ بگردند و طبیعتا مجموعه فقه ـ مثل سایر علوم ـ غنی‌تر عرضه بشود؛ چرا که نقد و ایراد باعث رشد انسان می‌شود.

ناحیه دوّم داد و ستدهای علمی است که در طول تاریخ بین فقه و سایر علوم بوده است. این داد و ستدها در دو قسمت قابل طرح است.

قسم اوّل آنچه که بین فقه شیعه و فقه اهل سنّت بوده است؛ فقه سنّی در بسیاری موارد از فقه شیعی و فراورده‌های آن در راستای غنای خود بهره گرفته است. فقه شیعی هم در خیلی از جاها از فقه سنّی استفاده کرده و توانسته است بر فقه سنّی برتری یابد.

به عنوان مثال مرحوم شیخ طوسی ; در کتاب «مبسوط» چنانچه از مقدّمه آن هم بر می‌آید بسیاری از فروعی را که اهل سنّت در کتاب‌هایشان ذکر کرده‌ و در آن تاریخ رشد و پیشرفت خوبی داشته‌اند طرح کرده و آنها را بر مبنای شیعه بررسی کرده است.البتّه درست است که شالوده را از اهل سنّت گرفته امّا بر مبنای شیعه این کار را کرده و در این کار هیچ اشکالی و ارد نیست؛ فرض کنید فروض متعدّدی چه بسا در کتب اهل سنّت است که ما آنها را بر اساس روایات شیعه بررسی و به نتیجه می‌رسیم.

مرحوم علّامه حلّی و شهید اوّل 0 هم مایه‌هایی را از فقه سنّی گرفته‌اند و بر غنای فقه شیعی افزوده‌اند.

نمونه امروزی این امر فرمایش آیت الله جوادی آملی است که فرمودند: ما اوّل انقلاب و قتی می‌خواستیم سیستم قضایی کشور را طرّاحی و تنظیم نماییم یکی از جاهایی که خیلی ما را کمک کرد، بحث قضای اهل سنّت بود؛ چون آنها سابقه اجرای احکام قضایی را بیشتر از ما دارا بودند و تجارب بالا و قیمتی در این زمینه داشتند، ما هم با مطالعه کتب قضایی اهل سنّت توانستیم با استفاده از این منابع به طرّاحی سیستم جامع قضایی شیعه نزدیک شویم.

این مطلب در کتابی است که اخیرا از ایشان راجع به زندگی و حیاتشان منتشر شده است

قسم دوّم داد و ستد بین فقه شیعه و سایر علوم بشری است.

به عنوان مثال برخی از محقّقین با مطالعه حقوق غرب و بین الملل و عرضه آن به منابع شیعه سعی کرده‌اند این حقوق را بر اساس فقه شیعه استنباط نمایند.

یا همین قوانین فقهی که در دادگاه‌ها اجرا می‌شود به نوعی محصول تلفیق حقوق نوین و فقه کهن شیعه است.

فقه شیعه با خیلی از علوم بشری نیز داد و ستد داشته است.

به عنوان مثال فقهای شیعه در قرن هفت و هشت ریاضیاتی را که در طول زمان به دست ریاضی‌دانان رشد و پیشرفت کرده و فرمول‌های جدیدی به آن اضافه شده بود در فقه شیعه و ارد کردند؛ نمونه آن خیلی از مباحث ارث است که طبق ریاضیّات هفتصد، هشتصد سال پیش مطرح شده است.امروز هم می‌توان طبق قوانین ریاضی نوین، ارث جدیدی نوشت و تحوّلی در مباحث محاسباتی فقه ایجاد کرد.

از این دسته داد و ستدهایی است که بین علم فقه و علم هیئت بوده و رشد علم هیئت باعث رشد علم فقه در مباحثی چون رؤیت هلال و تشخیص قبله شده است.

عامل سوّم عبارت است از تحوّلات منطقه‌ای و جهانی.

تحوّلات منطقه‌ای و جهانی باعث شده ما در فقه شیعه شاهد دگرگونی‌ها و تحوّلاتی باشیم.

یکی از مصادیق این عامل مطلبی است از مرحوم مطهّری 1 به نقل از آیت الله بروجردی .; در یکی از کتاب‌هایشان نقل می‌کنند که ایشان فرمودند: ظهور اخباری‌گری در قرن یازدهم و دوازدهم بیشتر تحت تأثیر فضایی بود که بر کلّ جهان حاکم شده بود؛ دنیا در آن مقطع زمانی خیلی حس‌گرا و محسوس گرا شده بود. یک گرایش افراطی به محسوسات داشتند؛ هر چیزی را که محسوس نبود انکار می‌کردند، این جمله‌ی ایشان مشهور است که «تا خدا را زیر تیغ جرّاحی نبینم قبول نمی‌کنم» هر چیزی را که به چنگ حس نمی‌آمد منکر می‌شدند. در آن زمان چنین فضایی بر غرب حاکم بود و جوّ فراگیری نیز پیدا کرد.

مقارن با همین قضیّه یک جریان اخباری‌گری در فقه شیعه ظهور کرد. جریانی که تا حکم را در خبر نمی‌دید نمی‌پذیرفت، عقل را کلّا تعطیل کرده بود و معتقد بود که تمام احکام را باید در روایات ببینید تا طبق آن حکمی را صادر نماید.

می‌خواست دقیقا به موازات روایات و اخبار حرکت کند[2].

این تأثیری است از تحوّلات جهانی در فقه.

نمونه جریانی است که در دهه‌های پیشین به نام «‌کمونیسم‌» مطرح و فراگیر شد.

انعکاس جریان جهانی کمونیسم در معارف اسلامی و تألیفات دینی ما خیلی است؛ کتاب‌هایی که در این زمان نوشته شده است همه رنگ و بوی کمونیستی دارد. نکته جالب این است که موضوع این کتاب‌ها ردّ بر کمونیست است امّا خواه‌ناخواه از کمونیست تأثیر گرفته است. موضوعاتی از قبیل جهاد، پرداختن به موضوعات اسلام جهادی «ان الحیات عقیده و جهاد ….»[3] روایتی از این قبیل که حتی اصل سندش محل خدشه است. اینها خلاصه آمدند و یک بعد از اسلام را که با فضای کمونیستی آن زمان خیلی سازگار و منطبق بود به آن خیلی پرداختند.

ادوار فقه

با پایان یافتن مقدّمه‌ای که گذشت و ارد بحث اصلی و بیان دوره‌های فقهی می‌شویم.

دوره اوّل: عصر نصّ و بیان خصوصیّات آن

اوّلین دوره‌ای که مطرح می‌شود، «عصر نصّ‌» است. عصر نصّ دوره‌ای است که از صدر اسلام آغاز شده و تا پایان غیبت صغری[4] ادامه دارد. و جه تسمیه این دوره به عصر نصّ این است که شیعیان در این محدوده زمانی، به نصّ دینی دسترسی داشتند و می‌توانستند نصوص دینی را از خود معصومین : به طور مستقیم ـ از طریق شخص معصوم 7 ـ یا غیر مستقیم ـ از طریق نوّاب اربعه در زمان غیبت صغری ـ دریافت نمایند.

خصوصیّت اجتهاد در این دوره این است که به شکلی بسیار بسیط و ساده، و فاقد پیچیدگی‌ها، دقّت‌ها و تأمّل‌هایی بوده که در قرون بعد در اجتهاد رخ داده است؛ چراکه فقهاء با و جود منبع حیّ و زنده فقه، نیازی به اجتهاد احساس نمی‌کردند. البتّه بحث‌های اجتهادی مطرح بود، و لی جدّیّتی در طرح آن دیده نمی‌شد.

به تعبیر دیگر: پیشرفت، توسعه و خلّاقیّت زاییده نیاز است؛ چنانکه می‌گویند: نیاز مادر اختراعات و اکتشافات بشری است. انسان با احساس کمبود، درصدد رفع آن برمی‌آید، تا یک بیماری بروز نکند درمان‌ آن کشف نخواهد شد. این یک اصل مسلّم است.

فقهای شیعه نیز، به خاطر و جود اهل‌بیت: نیاز چندانی به اجتهاد احساس نمی‌کردند.

بحث‌های اجتهادی بود، و لی جدّی مطرح نبود؛ چون فقیه و لو اینکه الآن دسترسی به امام نداشته باشد، امّا امیدوار بود که بالاخره می‌تواند راهی به امام پیدا کند و جواب و پاسخ اشکالش را بپرسد، لذا تلاش نمی‌کرد.

مثل حالا نبود که گاهی اوقات بحث‌های خیلی بعید، دقیق، و سنگین اصولی مطرح می‌شود که شاید مشکلی در جایی از فقه، به دست این بحث اصولی حلّ شود.

چهره‌هایی که در این دوران به عنوان مرجع و ملجأ مردم و پاسخ سؤالات و شبهات فقهی مطرح بودند در زمان پیامبر 9 با عنوان ‌«قاری‌» و در زمان ائمّه : به عنوان «راوی» شناخته می‌شوند[5]. عنوان «فقه» یا «فقیه» را به نحوی که امروز مصطلح شده است، در صدر اسلام نبود، بلکه غالبا از کسانی که به عنوان چهره‌های شاخص و دانشمند مطرح بودند به عنوان «قاری» یعنی قاری یاد می‌شد. کار این عدّه، قرائت و اقراء قرآن بود یعنی قرآن می‌خواندند و به دیگران هم تعلیم می‌دادند.

به تدریج عنوان «‌راوی‌» جایگزین عنوان «‌قاری‌» شد زیرا با و فات پیامبر 9 عصر تشریع و نزول قرآن به پایان رسیده و تقریباً همه مسلمین توانایی خواندن قرآن را داشتند. عنوان «قاری» عنوان شاخص و برجسته‌ای نبود؛ چون عصر، عصر روایات یعنی آنچه که از ناحیه اهل‌بیت : می‌آمد، بدین سبب بود که «روات» به عنوان چهره‌های بر جسته مطرح شدند.

نمونه‌هایی از اجتهاد در این عصر

چنانکه گذشت اجتهاد در این عصر سطحی و بیشتر شبیه تطبیق کلّیّات آیات و روایات بر موارد آنها بوده است؛ زیرا اوّلا آیات در مقابل دیدگان اصحاب نازل می‌شده و ثانیا الگوی کامل احکام که پیامبر‌اکرم9می‌باشند حاضر و قابل دسترسی بوده است. با این و جود اجتهاداتی در این عصر از ادلّه تفصیلی فقه یعنی آیات و روایات صورت پذیرفته است.

به ذکر دو شاهد در تأیید این ادّعا اکتفا می‌کنیم.

شاهد اوّل

شاهد اوّل بر این مدّعا این که در زمان حضرت رسول9هم دسترسی به ایشان حتّی برای کسانی که مجاور حضرت بودند همه و قت و همه جا ممکن و میسور نبود؛ به عنوان مثال به دو نمونه عدم دسترسی اشاره می‌کنیم.

نمونه اوّل داستان جالبی است از عمّار‌یاسر در مورد تیمّم که در کتب شیعه از جمله «کافی‌»[6] مجملا و در کتب اهل سنّت مفصّلا آمده است و ما آن را از فقه القرآن راوندی نقل می‌کنیم.

عمّاریاسر و عمر در سفری که با هم بودند محتلم شدند. عمر تا پیدا کردن آب، از ادای نماز امتناع کرد. عمّاریاسر(با توجّه به مقدّماتی که در ذهنش بوده اجتهاد می‌کند که و ظیفه‌اش تیمّم است لذا) عریان شده در خاک بغلطید و نماز گزارد. پس آنگاه که بر رسول خدا9وارد شدند، حکایت حال خود را بر ایشان عرضه کردند. حضرت تبسّمی نموده و فرمودند: در خاک همچون غلطیدن چهارپا بغلطیدی. سپس کیفیّت تیمّم را به و ی آموختند[7].

مبانی اجتهاد عمّار

بعضی از محقّقین مبانی و مقدّمات اجتهاد عمّار را چنین مرتّب کرده‌اند:

مقدّمه اوّل: مهمّ بودن نماز با توجّه به مثل «الصلاه عمود الدین»[8] و «الصلاه معراج کلّ مؤمن»[9] و «الصلاه قربان کلّ تقیّ»[10] و نظائر آن[11] به طوری که غیر قابل ترک، بلکه معیار قبولی دیگر اعمال است.

مقدّمه دوّم: این که در شرع دو طهور و ارد شده است. یکی آب با توجّه به آیه قرآن: «وانزلنا من السماء ماء طهورا»[12] و دیگری خاک با توجّه به حدیث نبوی «جعل لی الارض مسجدا و طهورا»[13].

مقدّمه سوّم: این که به حکم آیه «فلم تجدوا ماءً فتیمّموا صعیداً طیّباً»[14] در فقدان آب و ظیفه از و ضوء و غسل به تیمّم تبدیل می‌شود.

مقدّمه چهارم: برقراری تساوی و تشابه بین بدل و مبدل منه، به این بیان: همانطور که در غسل به تمام بدن می‌رسد، در تیمّم هم خاک باید به تمام بدن برسد.

اشتباه عمّار در مقدّمه چهارم بود. او از این موضوع غفلت کرده بود که اگر بین بدل یعنی خاک و تیمّم به آن، و مبدل‌منه یعنی آب و طهارت به آن، تساوی و تشابه منظور شده بود در تیمّم بدل از و ضوء باید تمام اعضاء و ضوء به خاک آلوده و مسح شود حال آنکه بر عمّار معلوم بود که مطلب به اینگونه نیست[15].

نمونه دوّم داستانی است از عمروعاص[16] که در کتب شیعه و سنّی و ارد شده و ما آن را از کتاب «منتهی المطلب» علّامه نقل می‌کنیم.

جمهور و اهل سنّت از عمرو بن عاص روایت کرده‌اند که گفت: شب سردی در غزوه ذات‌السلاسل محتلم شدم و ترسیدم که اگر غسل کنم، هلاک شوم؛ لذا تیمّم کرده و یارانم را در نماز صبح امامت کردم. یاران این قضیّه را برای پیامبر9بازگو کردند؛ پس حضرت به من فرمود: ای عمرو! با حال جنابت امام‌جماعت یارانت شدی؟ من نیز آن حضرت را از آنچه مرا از غسل باز داشت، مطّلع ساخته و گفتم: من شنیده‌ام که خداوند ـ عزّ و جلّ ـ می‌فرماید: «ولا تقتلوا أنفسکم انّ الله کان بکم رحیماً»[17] پس رسول‌الله9خندیدند و چیزی نفرمودند[18].

این هم نمونه‌ای از اجتهاد در این دوره است که در آن مراجعه به یکی از منابع اصلی فقه یعنی قرآن کریم مشهود است.

شاهد دوّم

شاهد دوّم بر این مدّعا این که حضرت رسول9اشخاصی را به عنوان قاضی یا مبلّغ به برخی نقاط عالم اسلام گسیل می‌داشتند. طبعاً کسانی که در این سمتها منصوب می‌شدند، مرجع پرسشهای فقهی مردم آن نواحی قرار می‌گرفتند؛ لذا ناچار بودند که استنباط و تفقّه هم داشته باشند.

به عنوان نمونه می‌توان به قضیّه معاذ اشاره کرد، که ما آن را از عوالی اللئالی نقل می‌کنیم. پیامبر9به معاذ ـ در حالی که او را برای امر قضاء به یمن می‌فرستاد ـ فرمودند: ای معاذ! به چه چیزی حکم می‌کنی؟ معاذ عرض کرد: به کتاب خدا. حضرت فرمودند: پس اگر (حکمی را در آن) نیابی؟ معاذ پاسخ داد: به سنّت رسول‌خدا9. حضرت پرسیدند: پس اگر (آن را در سنّت) نیافتی؟ معاذ عرض کرد: به رأی خود اجتهاد می‌کنم. پیامبر (در این هنگام) فرمودند: سپاس خدای را که فرستاده فرستاده‌اش را به اجتهاد رأی موفّق نمود. و در نقل دیگری است که حضرت، آنگاه که معاذ گفت: به رأی خود اجتهاد می‌کنم، فرمودند: نه، بلکه (آن مورد را) به سوی من بفرست؛ تا من (حکم آن را) به سوی تو بفرستم[19].

در اینجا نکته‌ای شایان ذکر است و آن این که اهل‌سنّت برای جواز اجتهاد به رأی به صورت اوّل نقل این روایت متشبّث شده‌اند، در مقابل شیعه به صورت دوّم آن تمسّک جسته‌اند؛ چراکه شیعه اجتهاد به رأی را صحیح نمی‌داند.

بعضی از محقّقین[20] به روایت دیگری بر این امر استشهاد کرده‌اند که ما آن را از دعائم الاسلام نقل می‌کنیم.

از حضرت علی7روایت شده: به رسول‌خدا9آنگاه که مرا به یمن فرستاد عرض کردم: مرا به حال جوانی برای قضاوت بین مردم به یمن می‌فرستی و من قضاوت را یاد ندارم؟ پیامبر بر سینه من کوفت و گفت: «خدایا قلبش را هدایت کن و زبانش را ثابت بدار». پس سوگند به کسی که دانه بشکافت و آدمی بیافرید بعد از آن در هیچ حکمی بین دو نفر شکّ نکردم[21].

از این شواهد و نمونه‌ها این نتیجه حاصل می‌شود که باب اجتهاد و تفقّه در عصر تشریع باز شده است.

مراحل چهارگانه عصر نصّ

عصر نصّ را به جهت دقّت بیشتر به چهار مرحله تقسیم می‌نمائیم؛ چراکه بین ازمنه این عصر فرق‌های کوچک و ریزی است که در صورت تفکیک می‌توان به آنها دسترسی پیداکرد.

مرحله اوّل از بعثت پیامبر9شروع و تا زمان و فات آن حضرت در سال 11هجرت ادامه دارد.

مرحله دوّم از زمان و فات پیامبر 9 آغاز و تا قبل از امام باقر 7ادامه دارد.

مرحله سوّم از دوران امام باقر 7 شروع و تا آغاز غیبت صغری ادامه دارد.

مرحله چهارم هم دوران غیبت صغری است.

این چهار مرحله مجموعاً عصر نصّ را تشکیل می‌دهند.

مرحله اوّل و ویژگیهای آن

این دوره را اصطلاحاً «عصر تشریع» می‌گوییم. عصری که آغاز آن با بعثت پیامبر 9 و انتهای آن با و فات ایشان مقارن است که در آن تشریع احکام طبق حکمت الهی به تدریج از ناحیه آن حضرت صادر شد.

خداوند متعال مقدّر ساخته بود احکام به مناسبت‌ها، شؤون و مواردی خاصّ از ناحیه پیامبر9در قالب آیات و روایات صادر شود. بخشی از این احکام در آیات منعکس و بخشی دیگر از آن در روایات نبوی مطرح شده است.

البتّه اختلافی در ناحیه شروع این مرحله است. مشهور این است که آن حضرت بعد از اتمام چهل سالگی، مبعوث شدند. قول دیگر آغاز این مرحله از بیست سالگی حضرت است. قول سوّمی هم هست که بعثت در سنّ 43 سالگی محقّق شده است[22].

البتّه دامنه اختلاف گسترده‌تر از یک ناحیه است، به طوری که از ابتدا تا انتهای قضیّه سراسر اختلاف است. مثلا قضیّه نزول تدریجی که: آیا احکام به صورت یک جا و دفعی نازل و به تدریج صادر شده و یا نزول و صدور احکام هر دو به تدریج بوده است؟

در مورد قرآن هم اختلاف است که: آیا قرآن اوّل یک جا به قلب پیامبر 9 نازل شده و حضرت به مناسبت‌ها آیات را صادر و تبیین می‌فرمودند، چنانکه در سوره قدر هم هست که می‌فرماید: «انّا انزلناه فی لیله القدر»[23] و با تمسّک به این آیه و آیات مشابه آن می‌گویند: قرآن دفعتاً در لیله القدر نازل شده است.

در مقابل بعضی‌ بر این عقیده‌اند که قرآن به تدریج نازل می‌شد، و حضرت همزمان با نزول، آن را بیان می‌کردند و برای این عقیده آیه‌ای از قرآن را شاهد آورده‌اند که می‌فرماید: «وقرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث و نزّلناه تنزیلا»[24].

ما در این کتاب به طرح قول مشهور که مورد قبول ما نیز می‌باشد، اقتصار می‌کنیم.

از و یژگیهای این مرحله بحث درباره ارتباط پیامبر 9 با خداوند متعال است که آیا ارتباط ایشان با خداوند متعال از طریق حضرت جبرئیل 7 از روز مبعث محقّق شده و یا از قبل هم بوده است. روایاتی و ارد شده که نشان‌دهنده این است که این ارتباط چند سال پیش از بعثت نیز و جود داشته است.

به عنوان مثال ابن شهرآشوب در «‌مناقب‌» برای بعثت درجاتی قائل شده و می‌گوید:

از شعبی و داود بن عامر نقل کرده‌اند که خداوند جبرئیل را سه سال قبل از نبوّت به پیامبر 9 نزدیک نمود به طوری که صدای او را شنیده و حسّ می‌کردند، امّا خودش را نمی‌دیدند، و جبرئیل کم‌کم به او چیزهایی می‌آموخت و قرآن بر او نازل نمی‌شد، ایشان در این مدّت مبشّر بود و مبعوث به سوی مردم نبود[25].

به هر حال، حکمت الهی به این گونه رقم خورد که آیات به تدریج نازل شود؛ لذا قسمتی از احکام در محدوده زمانی بین بعثت و هجرت از مکّه به مدینه که مبدأ تاریخ مسلمانان می‌باشد، صادر شد.

آیاتی که در این محدوده نازل شدند به «‌آیات مکّی‌» موسوم است که غالباً ناظر به اخلاقیّات و اعتقادیّات است و کمتر می‌توان در آنها به مورد فقهی بر‌خورد.

برخی از محقّقین قائلند که در این محدوده زمانی جزء نماز و طهارت که بر پیامبر و اجب و بر مردم مستحبّ بوده، هیچ تکلیفی تشریع نشده است؛ زیرا جاهلیّت و آداب و سنن آن بین مردم و در فکر و ذهن آنها به شدّت ریشه و رسوخ داشت و تحوّل و تغییر آن به گذشت زمان نیاز‌مند بود؛ تا آن ملّت بتواند به سمت یک مسلمان و اقعی و کامل قدم بردارد[26].

در مدّت زمان از هجرت تا رحلت، تمامی احکام در قالب آیات و روایات توسّط آن حضرت صادر و مطرح شدند. می‌توان گفت حدوداً دو ثلث قرآن قبل از هجرت و یک ثلث آن که عمدتا آیات الاحکام می‌باشد و به کار فقه و فقیه می‌آید بعد از هجرت نازل شده است. نتیجتا شروع استنباط فقهی مربوط به بعد از هجرت است؛ چون قبل از هجرت حکم فقهی غیر از طهارت و نماز صادر نشده بود.

عصر ائمّه : عصر تفریع

از آنجایی که تمام احکام از هجرت تا رحلت پیامبر 9 نازل شد حکمی برای زمان اهل‌بیت : باقی نماند. به همین دلیل خیلی از محقّقین قائلند که زمان اهل‌بیت : زمان تفریع و تبیین احکام بوده است. تشریع مختصّ به زمان پیامبر 9 بوده است و بعد از این زمان و قت آن بوده که این احکام تشریع شده توسّط اهل‌بیت : تبیین و تفریع شود.

ما به بیان دو شاهد بر این ادّعا اکتفا می‌کنیم.

شاهد اوّل بخشی از خطبه معروف حضرت رسول 9 در حجّه الوداع است.

در آن خطبه از چیزهایی که فرمودند این است که: «یا أیّها الناس و الله ما من شیء یقرّبکم من الجنّه و یباعدکم من النار الّا و قد أمرتکم به، و ما من شیء یقرّبکم من النار و یباعدکم من الجنّه الّا و قد نهیتکم عنه‌»[27] هیچ چیزی (‌از و اجبات و مستحبّات‌) نیست که شما را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور کند مگر اینکه شما را به آن فرمان دادم و هیچ چیزی (‌از محرّمات و شاید مکروهات[28]‌) نیست که شما را به دوزخ نزدیک و از بهشت دور کند مگر اینکه شما را از آن بر حذر داشتم.

آیه اکمال دین و اتمام نعمت «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً»[29] که در حجّه الوداع نازل شده به و ضوح نشان دهنده این امر است.

شاهد دوّم آیات مشهوری است از قرآن که بر این معنا دلالت دارد.

آیه اوّل «ونزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکلّ شیء»[30].

وما قرآن را بر تو به عنوان تبیان و روشن کننده هر چیزی نازل کردیم.

آیه دوّم: «ما فرّطنا فی الکتاب من شیء»[31].

ما از (بیان) چیزی در این کتاب کوتاهی نکردیم.

آیه سوّم: «ولا رطب و لایابس الّا فی کتاب مبین»[32].

هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتاب روشن‌کننده می‌باشد.

این آیات سه‌گانه و مشابهات آن دلالت می‌کند بر اینکه قرآن شامل تمامی احکام و احتیاجات انسان است.

روایات مؤیّد شاهد دوّم

تاییداتی برای این آیات، در روایات و ارد شده که به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌کنیم. امام صادق 7 فرمودند: «ما من امر یختلف فیه اثنان الّا و له أصل فی کتاب الله عزّوجلّ و لکن لا تبلغه عقول الرجال» [33].

هیچ چیزی نیست که در آن دو نفر اختلاف داشته باشند مگر اینکه اصل و ریشه‌ای در قرآن دارد، و لی عقول مردم و انسان‌های معمولی به آن نمی‌رسد.

روایت دیگری است از امام صادق7 که می‌فرمایند: «انّ الله تبارک و تعالی انزل فی القرآن تبیان کلّ شیء، حتّی و الله ماترک الله شیئا یحتاج الیه العباد، حتّی لا یستطیع عبد یقول: لو کان هذا انزل فی القرآن الّا و قد أنزله الله فیه»[34].

این روایت هم به و ضوح نشان می‌دهد که هر چیزی ـ از جمله احکام فقهی ـ که بندگان به آن احتیاج دارند، تماماً در قرآن و جود دارد.

با توجّه به این شواهد و مؤیّدات به این نتیجه می‌رسیم که تمام احکام در محدوده دوّم عصر تشریع یعنی از هجرت تا رحلت نازل شد. بنابراین منابع اصلی فقه همه در این ده سال از ناحیه پیامبر صادر شده است.

 


[1] ـ مبسوط 1:1.

[2] ـ ؟؟؟

[3] ـ‌؟؟؟

[4] ـ غیبت صغری از سال 260 ه . ق با شهادت امام حسن عسکری 7 و آغاز امامت حضرت مهدی 7 شروع و تا سال 329 ه‌ . ‌ق ادامه دارد.

[5] ـ ادوار فقه مرحوم شهابی 478:1.

[6] ـ کافی62:3، حدیث4.

[7] ـ فقه القرآن39:1.

[8] ـ دعائم الاسلام133:1.

[9] ـ حدیثی به این لفظ در کتب روایی و ارد نشده و ظاهراً مستفاد و متّخذ از روایات دیگر است. مراجعه شود به بحار248:79.

[10] ـ کافی265:3،حدیث6.

[11] ـ مثل «الصلاه خیر موضوع» خصال523:2.

[12] ـ فرقان:48.

[13] ـ مستدرک الوسائل529:2،حدیث5.

[14] ـ نساء:43ومائده:6.

[15] ـ ادوار فقه مرحوم شهابی52:1ـ55.

[16] ـ این قضیّه در بعضی از کتب شیعه از جمله قواعد شهید ‌اوّل و عوالی اللئالی و بعضی از کتب اهل سنّت از جمله سنن ابی‌داود به حسّان بن عطیّه نسبت داده شده است. رجوع کنید به القواعد و الفوائد87:2 و عوالی اللئالی413:1، حدیث82 و سنن ابی‌داود81:1.

[17] ـ نساء:29.

[18] ـ منتهی المطلب31:3 و مسند احمد203:4.

[19] ـ عوالی اللئالی414:1، حدیث 83و62:4، حدیث14.

[20] ـ مرحوم شهابی در ادوار فقه47:1 به نقل از ملل و نحل شهرستانی.

[21] ـ دعائم الاسلام529:2، حدیث1880 و عوالی اللئالی38:1، حدیث32.

[22] ـ ادوار فقه مرحوم شهابی 66:1.

[23] ـ قدر :1.

[24] – اسراء / 106.

[25] ـ مناقب 43:1 و بحار193:18و194.

[26] ـ ؟؟؟

[27] ـ کافی 74:2، حدیث 2.

[28]ـ علّت تردید در مکروهات این می‌باشد که ممکن است مکروهات در قطعۀ اوّل « ‌‌یقرّبکم من الجنّه ‌» گنجانده شود.

[29] – مائده:3.

[30] ـ نحل:89.

[31] ـ انعام:38.

[32] ـ انعام:59.

[33] – کافی60:1، حدیث6.

[34] – کافی59:1،حدیث1.

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

15 + 20 =