زندگینامه خودنوشت

اشاره:

حقیقتاً زندگی این حقیر چیزی برای گفتن ندارد، اعتراف می‌کنم که ساعات عمر من بیش از آن که صرف علم و عبادت شود، به بطالت و غفلت گذشته است و گفتار و کردار من، بیش‌تر از آنکه طاعت خدای عزّ و جلّ باشد، بندگی نفس امّاره‌ام بوده است و افسوس و صد افسوس …

امّا این سطور سیاه، بخشی از عرض حالی است که در سال 1385 به مناسبت حضور در عرصه انتخابات خبرگان نوشته‌ام که با اندکی ویرایش به سمع و نظر می‌رسد، هر چند که اذعان دارم با وجود عالمان وارسته‌ای که عمری به زهد و تقوی در این حوزه زیستند و با کوله باری از علم و عمل، گمنام از این دنیای فانی رفتند، بیان همین مقدار نیز زیادی است، امّا شاید درخواست دوستان عزیز را اجابتی باشد …

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

این حقیر «سیّد محمّد صادق علم الهدی» در تهران به سال 1355 شمسی در یک خاندان روحانی به دنیا آمدم. والد معظّم آیت الله آقای حاج سید عبدالهادی علم الهدی، از عالمان خدوم و پرتلاش تهران است. ایشان با تأسیس حوزه علمیه و مؤسّسات خیریه، و از طریق تدریس و منبر و محراب، منشأ خدمات علمی و دینی و اجتماعی بسیاری در این شهر بوده و هستند.

جدّ پدری اینجانب مرحوم آیه الله حاج سید محمد علم الهدی -قدس سره-، از  علمای ابرار شهر تهران بود که پس از عمری سرشار از برکات علمی و دینی، بر اثر عارضه قلبی، به سال 1367 به دیار باقی شتافت  و در کنار مولایش علی بن موسی الرضا –علیه السلام- آرام گرفت. پس از وفات ایشان، حضرت والد از قم به تهران عزیمت کردند و جای خالی پدر را به نیکی پر نمودند.

گفته می شود اجداد ما تا امام صادق عمدتا از عالمان دینی روزگار خویش بوده اند.

مادرم، علویه جلیله، دخت آیه الله معظّم آقای حاج سید محمدحسین مرتضوی لنگرودی است که به حق فقیهی وارسته و به دور از هواها و امیال نفسانی است. از توفیقات الهی که از طفولیت تا کنون، شامل حال اینجانب بوده است، بهره مندی از انفاس قدسی و افاضات علمی این عالم متّقی است.

از همان دوران کودکی و به موجب میراث خاندانی، شوق زایدالوصفی نسبت به کسوت مقدس روحانیت داشتم و هیچ شغل و شیوه دیگری را برای خود نمی پذیرفتم. 

در دوران تحصیل، کم کم نقاط ضعف و قوّتم به روشنی نمایان شد؛ در درس های فهمی و تحلیلی موفّق بودم؛ این گونه درس ها برایم آسان و شیرین می نمود. گاه می شد بدون معلّم، درس را به راحتی فرا می گرفتم. اما در مقابل، تلخ ترین خاطرات ایام تحصیلم، مربوط به درس های حفظی، از قبیل املاء و جغرافی و تاریخ و ادبیات… است! هنوز هم برای حفظ اسم و آدرس و تلفن و شعر… دچار مشکل می شوم!

در اواخر دهه شصت و پس از پایان دوره سیکل، همان شوقی که وصفش گذشت، مرا از کانون خانواده جدا کرد و به حوزه علمیه قم کشاند. شوق تحصیل و امید به آینده ای روشن، مشکلات سفر و دوری از خانواده را هموار می کرد. مقدّمات حوزه را با شور و اشتیاقی فراموش نشدنی، پشت سر گذاشتم و به مرحله سطح عالی حوزه راه یافتم.

در حوزه نیز درس های فهمی و  فکری مانند علم اصول و فقه استدلالی و تا حدودی منطق و فلسفه برایم جذابیت بسیار داشت و در این دروس، پیشرفت خوبی داشتم.

در طول دوران تحصیل، توجه ویژه ای به فهم عمیق مباحث درسی و تعمّق و تفکر در پیرامون آن داشتم. تا آنجا که می شد مشکلات درسی را به نزد استاد نمی بردم و خود، به اتّکای فکر خویش، در صدد حلّ آن می شدم. حتی در یک مقطع، سعی من بر این بود که متن کتب سطح عالی حوزه را که ادبیات پیچیده ای داشت، پیش از از حضور در درس استاد و بدون مراجعه به شرح و حاشیه، عمیقاً بفهمم؛ این امر -هر چند، گاه، وقت بسیاری از من می گرفت- اما منشأ برکات زیادی بود.

در سال های میانی دهه هفتاد، در درس خارج حاضر شدم که بحمدالله این حضور، تا به امروز ادامه دارد. در مورد حضور در درس خارج، به کیفیت معتقد بودم تا کمّیت؛ معتقد بودم به جای افزودن بر تعداد درس ها، می بایست بر فعالیت های علمی پیش و پس از درس افزود و مطالعه و تحقیق و تفکر پیرامون درس را تا آنجا پیش برد که به «نظر» و «رأی» رسید. هر چند در ابتدای کار، آراء به دست آمده، ضعیف و نامطمئن است و چه بسا به دل خود صاحب رأی هم نچسبد!  اما به تدریج، و به مدد ممارست بیشتر و با گسترش دایره معلومات و افزایش توان و قوه استنباط، خطاها کاهش یافته و آراء پخته تری به دست خواهد آمد.

به یاد دارم که این روش را، در همان روزهای نخستین حضورم در درس خارج، به کار می بستم.

توصیه ای که خود از آن بسیار بهره برده ام و به همه محصّلین نیز بسیار توصیه می کنم اینکه؛ از همین آغاز، اندیشیدن را تمرین کنند!

اندیشه ما درست مانند عضلات ماست! همانگونه که برای پرورش و تقویت عضلات، نرمش و ورزش زیادی لازم است، پروراندن و تقویت قوه اندیشه نیز، کار یک شبه نیست و تمرین و تلاش بسیار می طلبد. تحصیل منفعلانه، بدون فکر و تأمّل، راه به جایی نمی برد. طلبه و دانشجویی که فقط مستمع خوبی است، به این زودی ها به ثمر نخواهد نشست. باید در کنار استماع دقیق، تفکر عمیق داشت. تفکر و اندیشیدن از دشوارترین کارهاست، بسی دشوارتر از مطالعه کردن و در درس استاد حاضر شدن، و این امر دشوار، جز با تمرین و ممارست، آسان نگردد.

بجاست در این مجال، از بزرگی یاد کنم که علی رغم آنکه او را هیچگاه درک نکردم؛ اما گویی سالهاست که در کنارش زیسته ام و از او نکته ها آموخته ام. کسانی که مرا می شناسند، از ارادت قلبی و تعلق روحی و نزدیکی فکری اینجانب با شهید والا مقام، مرحوم آیه الله سید محمدباقر صدر آگاهند. چهره ایکه فکر و سلوک و روش و منش او، بیشترین تأثیر را بر شخصیت و شاکله فکریم داشت. اینکه او را از کی و چگونه شناختم، برایم روشن نیست، اما از همان سنوات نخست طلبگی، او و اخبارش را کنجکاوانه دنبال می کردم و بعدها که با آثار و آرائش آشنا شدم، افق فکری او را به خود بسیار نزدیک یافتم و اینک سالهاست که در مدرسه فیضیه، شب ها، بعد از نماز، به تدریس اندیشه های اصولی او -که در قالب حلقات ثلاث، تدوین یافته است- مشغولم. 

در دوران تحصیل، از تدریس و برکات آن غافل نبودم و در غالب علوم حوزوی، تدریس داشته ام، از جمله: ادبیات، منطق، فلسفه، فقه، اصول… در سنوات اخیر که اشتغال به تدریس سطوح عالی حوزه داشته ام، لطف و استقبال رفقای طلبه، باعث شد وقت بیشتری را به این امر اختصاص دهم، به گونه ای که تدریس سه درس در روز، جزء لاینفک برنامه روزانه حقیر بوده است. جا دارد از تمام این دوستان، که به محفل بحث ما گرمی بخشیدند صمیمانه تشکر کنم و برای تک تکشان از خداوند متعال توفیقات روزافزون علمی و عملی را مسألت نمایم.

در سال جاری(1385) با اعلام رسمی آغاز ثبت نام چهارمین دوره مجلس خبرگان، با مشورت و در نهایت، با مساعدت استخاره، ثبت نام کردم و به لطف الهی، از عهده آزمون های دقیق و دشوار فقهای محترم شورای نگهبان برآمدم که بجاست از آن بزرگواران نیز، که با ذهنیت مثبت، پذیرای اینجانب بودند، تقدیر کنم…

                                                                                            سید محمد صادق علم الهدی

1 دیدگاه
  1. رضا می گوید

    سلام و عرض ادب
    جسارتا صوت قسمت آخر خیارت (مکاسب) رو دارید؟
    به چاپ کنگره میشه جلد ۶

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

5 × 2 =